چشمهای بچه تقریبا روشن بود. قهوهای ملایم با رگههای تیرهتری که بینش راه پیدا کردهبود، و تصویر پرواز یک دسته پرنده رو منعکس میکرد. پرندههای ریز توی چشمهاش حرکت میکردند و با هر بار پلک زدن، انگار متوقف میشدند. سایهی ظریفی از مژههای کمپشت روی گونهاش افتادهبود و لابهلای نقش کک و مکها گم میشد.- لیموناد؟!
صدای بلند سهون رو از پنجرهی باز آشپزخانه شنید اما سر برنگردوند. حرف هم نزد. در عوض به نشانهی تایید پلکهاش رو روی هم گذاشت.
- اون لیموناد میخواد.
- برای تو چی بیارم؟
- یکم چای.
رنگ اسپریایِ آبی اقیانوس روی رشتههای موهاش پخش میشد و روزنامهی زیر سر بچه رو هم رنگی میکرد، به همراه بخش کوچکی از چمن های تمیز و کوتاه شده. دانههای ریز رنگی توی هوا پخش میشد و بوی ملایمش به عطر چمنهای خیس غالب شدهبود. صدای در ورودی رو شنید و بعد لخ لخ کردنِ سهون با دمپاییهای راحتیش. روی چمنها چهارزانو زد و لیوان ها رو به دقت کنارش گذاشت. چشمهاش کمی ذوقزده بود.
- شاید منم باید این رنگ رو امتحان کنم؟
- به نظر من باید امتحان کنی.
- اگه رینی اجازه بده. رینی این اجازه رو بهم میدی؟
ارین چشمهاش رو باز کردهبود. ترجیح دادهبود سکوت کنه و با اینحال با لبخند ذوقزدهای به سهون نگاه میکرد. چیز زیادی باقی نموندهبود. اسپری رنگ موی موقت رو عقب آورد و با احتیاط شانههای بچه رو بلند کرد تا به نشستنش کمک کنه و سهون فورا حولهای دور بدنش پیچید.
- باید صبر کنی خشک بشه.
ارین بالاخره حرف زد: وقتی سرم رو شستم رنگش میره نه؟
- درسته عزیزم.
- میتونم بعدا بازم امتحانش کنم؟
- باید ببینیم چی میشه.
بچه به حوله چنگ زد. موهای مرطوب و رنگ شدهی کوتاهش عقب بود و گونههای کک و مکیش بابت لبخند به بالا جمع شده بودند. محتاطانه خم شد و لیوان پر از لیموناد با طرح جوجهاردکها رو برداشت. سهون لیوان دستهدار رو به دستش گرفت.
- چاییت سرد میشه کای.
لیوان رو نگرفت. در عوض دستمالی از جیبش بیرون آورد و دست برد تا نوک گوشِ ارین که کمی رنگی شده بود رو پاک کنه. بچه لیوان خالی رو روی زمین گذاشت و بدون حرف دیگهای شلنگتختهاندازان توی ساختمان برگشت. خورشید از گوشهی آسمان حرکت میکرد. هنوز تا ظهر دو ساعتی باقی موندهبود. کای روی چمنها خزید تا کاملا کنار سهون بشینه.
CITEȘTI
Messiah River
Mister / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...