39:

742 212 186
                                    


آخرین باری که سوار این ماشین شده‌بود رو به یاد می‌آورد. جیهیو بهش دونات و قهوه داده‌بود تا سرگرم بشه و ناگهان می‌دید سهون هم سوار ماشین شده. یادآوری فروپاشی روانی‌ای که سهون در علفزار داشت باعث شد به خودش بلرزه. لبه‌های کاپشنش رو بیشتر به هم نزدیک کرد و به فکر افتاد که این دو نفر الان در چه حالی هستند؟ طوری در خلوت خودشون فرو رفته‌بودند که انگار هرگز خانواده‌ی ایده‌آل و دوست‌داشتنی‌ای به نام کیم این حوالی نبوده. به مناظر بیرون از ماشین خیره شد و اجازه داد هوای گرم درون بدنش به شکل آهی خارج بشه و دایره‌ی کوچکی از بخار روی شیشه ایجاد کنه. سرعت ماشین پایین بود. بکهیون سر برگردوند تا راجع‌به دلیل کاهش سرعت سوال بپرسه اما بلافاصله دید که جیهیو کنار جاده پارک می‌کنه. نگاهش نمی‌کرد. فقط به روبرو زل زده‌بود و فرمان رو در دستانش فشار می‌داد.

- هی...

بکهیون به آرامی گفت و بعد دستش رو جلو برد و کمی بازوی زن رو حرکت داد: حالت خوبه؟

- مشروب نیاوردم نه؟

- ندیدم که بیاری...

جیهیو نفسی کشید و هر دو دستش رو در موهای دوباره چرب شده‌اش فرو برد. نیم‌رخش آشفته بود و فشار اضطرابِ وقایع باعث شده‌بود پوست صورتش به خاکستری‌ای متمایل بشه که بکهیون خیلی پیش از این‌ها دچارش شده‌بود. لب‌هاش رو خیس کرد و بی‌هدف به اطراف نگاهی انداخت و سعی کرد چیزی بگه: نگران چی هستی؟

- نگران نیستم.

بکهیون یک ابروش رو بالا فرستاد و زن ادامه داد: نمی‌دونم اول باید سراغ قبرستونِ کدوم‌یکی‌شون بریم. ایم نایون یا هان سوهی؟ کدوم‌یکی ریسک کمتری برای بچه داره؟

- آخه چرا از کیونگسو کمک نمی‌خوای؟ منِ لعنتی اینجا چه غلطی می‌کنم برات بکنم آخه؟!

- ما نمی‌تونیم از افرادی که توی لیست مظنونین جا گرفتن کمک بخوایم بکهیون. متوجهِ این مسئله‌ی ساده هستی یا نه؟

- گور بابای اون لیست! مگه خود من ننوشتمش؟ خب میگم اسم کیونگسو رو پاک کن! اگر من یک سگ ولگرد عوضی‌ام که دور دم خودش می‌چرخه لااقل کیونگسو یک سگ شکاریه. با شامه‌ی قوی. و همه‌ی این مزخرفات. بابت عطشت به اثبات خودت به اون‌هایی که عزلت کردن حاضری به مفلوکی مثل من رو بندازی اما سراغ کمک حرفه‌ای نری و اون وقت سرزنشم هم می‌کنی... واقعا فقط یک زن، یک زن لعنتی، هستی.

جیهیو سرش رو برگردوند. اخم نکرده‌بود اما نگاهش می‌گفت حاضره همین الان بکهیون رو با لگد محکمی از ماشین به درون چاله‌ی گل‌آلود پرت بکنه: این‌که اصلا با تو از درونیات خودم حرف می‌زنم از حماقت خودمه. سرزنشت نمی‌کنم. تقصیر تو نیست که شعور نداری. تقصیر منه که چنین چیزهایی درباره‌ی احساساتم رو به موجود بی‌شعوری مثل تو میگم.

Messiah RiverWo Geschichten leben. Entdecke jetzt