لامپ ها کامل روشن بودند. این بار صدای موسیقیِ کودکانهی متفاوتی شنیده میشد و با اینحال هنوز انگار در سکوت فرو رفتهبود. ریوجین توی هال نشستهبود، پشت میز پایه کوتاهِ غذاخوری، و سمت دیگر سوهی قرار داشت. هر دو با مداد شمعی روی کاغذ بزرگی نقاشی میکشیدند. سرها همزمان بالا اومد.- سلام.
- شب بخیر... شام برات آماده کنم؟
- وقتی برگشتم، ممنون میشم.
سوهی بهش اخم کرد: کجا میری؟
- با ری یک قرار داشتیم. مگه نه عزیزم؟
ریوجین کمی بهش نگاه کرد. انگار هنوز مردد بود. دستهای از موهاش رو میجوید و فکر میکرد. شاید مطمئن نبود به این زودی پیش فرد دیگهای حرف بزنه و بکهیون حتی نمیدونست از این بابت باید بهش حق بده یا نه. با چشمهاش التماس کرد و دید که بچه بالاخره از جا بلند شد. فورا بهش لبخند زد: حاضر شو.
دخترش به سرعت توی راهرو دوید. اخم سوهی هنوز از بین نرفتهبود و بکهیون نمیخواست بهش نگاه کنه. به این فکر کرد که تا وقتی ریوجین حاضر میشه توی حیاط منتظر بمونه اما زن خطابش کرد: داری چیکار میکنی؟
- چیز خاصی نیست. بعدا دربارهاش بهت میگم.
- بچهی ما زیاد اوضاع روحی خوبی نداره بکهیون. متوجه هستی؟
- تو نمیخواد وضعیت بچهی من رو به خودم یادآوری کنی.
پچپچ کرد و از هال بیرون رفت. نمیخواست جواب تهاجمیای بده اما میدونست اگر ملایم میبود حتما چیزی از دهانش در میرفت و نمیخواست الان در این باره با سوهی حرفی بزنه. صحبت کردنِ ریوجین یک راز بود و بکهیون باید از راز کودکش فعلا محافظت میکرد. فقط کمی بعد بچه هم از در اصلی بیرون اومد و سپس در رو با احتیاط پشت سرش بست. یونیفرم مدرسهاش رو به تن داشت. این رو پوشیدهبود چون به محیط رسمی میرفت؟ بکهیون احساس کرد قلبش ذوب میشه. دستش رو محکم گرفت و فشرد.
- آمادهای؟
- اوهوم.
در طول رانندگی به سمت آپارتمان کوچک کیونگسو هیچ صحبتی رد و بدل نشد. خیلی زود رسیدند. مرد در استانهی در، منتظرشون ایستادهبود. به گرمی از ریوجین اسقبال کرد. دختربچه هنوز هم حرف نمیزد و بکهیون نزدیک بود بابتش نگران بشه.
توی هال کیونگسو دو مبل راحتی کوچک و یک صندلی دستهدار کنار درختچهی مرکباتش قرار داشت. هوای خونهاش گرم و مرطوب بود و توی فنجان کوچکی با لبههای صورتی، مقداری شیرکاکائو به چشم میخورد.
- دوست داری کجا بشینی؟
کیونگسو درحالی که کمی هول بود، پرسید. ریوجین جوابی نداد. بکهیون حالا واقعا معذب میشد. به آرامی شانهی بچه رو نوازش کرد: ری؟

KAMU SEDANG MEMBACA
Messiah River
Misteri / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...