بچه رو بغل گرفته بود و سربالایی جاده رو طی میکرد، به طرف مدرسه. سوهی و خانم معلم و چانیول رو میدید که به شکل آدمهای کوچکی کنار در اصلی ایستاده بودند و انتظارش رو میکشیدند. میدونست هیچ کدوم الان جرئت نداره که جلوتر بیاد. نفسهای ریوجین به گردنش میخورد و آبِ بینی و اشکِ بچه کمی پوستش رو مرطوب میکرد. حالا مقابل آدمهای کوچک بود.- در رو باز کن.
چانیول بدون حرف قفلها رو باز کرد و دستگیرهی در عقب رو بیرون کشید. سوهی محتاطانه چند قدم جلوتر اومد و بازوی ریوجین رو نوازش کرد. نگاهش پشیمان و غمگین بود. بکهیون کودکِ شل شدهاش رو صندلی عقب نشوند. بقیه نگاهش میکردند. برگشت و از داشبورد، یک پاکت آبنبات قهوه بیرون آورد. یکی برداشت و دوباره به عقب برگشت، روبروی ریوجین.
- آااا.
بچه دهانش رو باز کرد و بکهیون آبنبات رو روی زبانش قرار داد. رنگش کاملا پریده بود. هیچ بعید نبود این بار هم غش بکنه و بکهیون نمیدونست چطور غش نکرده. سرش رو از ماشین بیرون آورد و صاف ایستاد و به دیگران خیره شد. اولین نفر خانم معلم به حرف اومد: حالش خوبه؟
- به لطفِ شما.
سوهی مداخله کرد: طعنه نزن بکهیون. هیچکس اینجا نمیدونست چنین چیزی رو مخفی کردی.
پچپچ میکرد. بین ابروهاش چین عمیقی افتاده بود. بکهیون میتونست به طور منطقی این حرف رو قبول کنه اما حوصله نداشت به کسی حق بده: با تو حرف زدم؟
بلافاصله توجهش رو دوباره به خانم معلم جمع کرد و دید که چند تار مو از بین آرایشِ سفت و سخت موهاش بیرون و روی صورتش رها شده: این خانم روانشناسی که گفتید کِی میاد؟ چقدر باید هزینه کنیم؟
- هزینه با مدرسهست... بهتون خبر میدیم.
برای زن سر تکون داد. کمی احساس خستگی میکرد. نباید انتظار زیادی میداشت. هیچ یک از این دو زن کودکش رو نمیشناختند. چرا باید میفهمیدند که نباید راجع به مسئلهی ارین چیزی گفته بشه؟ آهی کشید و مشتاقانه به بخار جلوی دهانش نگاه کرد که به سرعت محو میشد: ما برمیگردیم خونه. ادامهی امروز باشه برای یک وقت دیگه.
از گوشهی چشمش دید که چانیول پس از شنیدن این جمله ماشین رو دور زد و سوار شد. ناگهانی به یاد آورد که همین پنج دقیقه پیش چک محکمی توی بینیاش زده. آیا مخفی کردهبود؟ کمی سریعتر از سوهی سوار شد و این بار با دقت بیشتری نگاه کرد. هیچ اثری از خون نمیدید و با اینحال لکهی پهنی از سرخ شدگی اطراف بینی و دهانش بود. بیشتر از این نگاه نکرد. در عوض سر برگردوند تا دوباره درخت ها رو ورانداز بکنه و قبلش تصادفا به دست های خودش هم نگاه کرد. استخوانهای محکم.
سوهی هم نشست. چانیول بوق کوتاهی برای خانم معلم زد. ماشین به راه افتاده بود.
- ریوجین رو نبریم آزمایشگاه؟
YOU ARE READING
Messiah River
Mystery / Thriller"هرگاه دو انسان به همجنسگرایی روی بیاورند، هر دوی آنها باید به کام مرگ کشیدهشوند، برای گناه بزرگی که انجام دادهاند!" [کتاب مقدس - لاویان - ۲۰:۱۳] شهرک متوسطنشین و گمنامی در گانگوون، یک شب عادی از تعطیلات زمستانه با پیدا شدن جسدهایی توی رودخانه...