باز هم نبو....
سندروم فیک نویسی بی قرار گرفتم. میگن یکی هم بود که این مریضی رو گرفت... طاقت نیاورد، مُرد!
این فیک در مورد چیه؟
در مورد اینکه چه چیزی پشت پرده شخصیتمون قرار گرفته که باعث میشه عاشق شخص نادرست بشیم؟ چی میشه که حس میکنیم اون شخص نادرسته و در نهایت چی میشه که نمیتونیم از همون اول نادرست بودنش رو تشخیص بدیم؟
این بوک به طرز غیر قابل باوری به همکاریتون نیاز داره. به اینکه نظراتتون رو بگید و موافقت یا مخالفتتون رو با اتفاقات داستان اظهار کنید.
در مورد روند داستان:
چند پارت اول مخصوص معرفی کردن زندگی کاراکتر اصلیه. ممکنه فضا کمی ناراحت کننده و دلگیر به نظر برسه اما عاجزانه درخواست دارم که بهش زمان بدید و مثل قبل صبوریتون رو با این نویسنده نوپا همقدم کنید. تا جایی که میدونم، تا حالا این موضوع تو فیک ها به صورت شفاف بیان نشده و محور اصلی نبوده... امیدوارم با همراهیتون، پر و بال بگیره و یه گوشهای کز نکنه... :)
درضمن این فیک براساس داستان واقعیه و فقط تغییرات جزئی بهش داده شده.
به علاوه که اظهارات ذکر شده در مورد روانشناسی رابطه، تراوشات ذهنی نویسنده نیست و از طرف روانشناسهای معتبره.خلاصه که بمونید! (*^3^)/~♡
YOU ARE READING
𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•
Fanfiction«باید برسه روزی که دنیا تاریک نباشه! که نوری به رنگها جون بده، خورشیدی به پروانه اسیر زمین بتابه تا بالهاش رو باز کنه و زیبایی خودش رو ببینه. باید برسه روزی که قلب من نه از سر اجبار بلکه به امید زندگی در هوای تو بتپه. عشق؟ علاقه؟ امید؟ دلبستگی؟ ...