S 02 - E 03

208 49 104
                                    

«درست وقتی که حس می‌کنی داری به سمت بهتر شدن میری، اتفاقی میفته که باور کنی مسیرت اشتباهه!»

جونگ‌کوک در حالیکه به تهیونگ تکیه داده بود، وارد اتاق شد. پسر بزرگتر دست کوک رو از دور گردنش باز کرد و کمکش کرد تا روی تخت دراز بکشه.
لبخند دندون‌نمایی بی‌دلیل روی لب‌های صورتی جونگ‌کوک جا خوش کرده بود و تهیونگ هم بی‌اراده با دیدنش لبخند محوی داشت.
کنار تخت خم شد تا لحاف رو تا کمرش بالا بکشه و در حالیکه دستش رو جلو می‌برد تا موهاش رو مرتب کنه، گفت:

-چیزی لازم نداری؟ من برم؟

جونگ‌کوک چند لحظه ساکت موند و بعد از مرتب شدن یا در واقع نوازش شدن موهاش، سرش رو به دو طرف تکون داد تا دوباره اون‌ها رو پریشون کنه!
البته که این کار باعث شد سردردش صد برابر بشه و اخم‌هاش رو تو هم کنه.

تهیونگ ابروهاش رو بالا انداخت و سریع روی تخت نشست تا جلوش رو بگیره.

-چیکار می‌کنی جونگکوک؟

جونگ‌کوک بی‌توجه به لحن سرزنشگرش، خندید و گفت:

-یه بار دیگه با موهام بازی کن، خیلی کوتاه بود، نتونستم حسش رو‌ درک کنم.

تهیونگ کمی گیج شده بود.

-حس چی رو میخوای درک کنی؟

-نمیدونم کی بود که می‌گفت نوازش کردن موهای آدم حس خوبی داره. به نظر من که مزخرفه. فکر نکنم حس خاصی داشته باشه، نه؟

تهیونگ هنوز هم نمیدونست چه چیزی تو دلش احساس می‌کنه اما میتونست ببینه که بی‌اراده نرم شده و دستش رو بالا آورد تا این بار واقعا به قصد نوازش، تارهای ابریشمی موهاش رو به بازی بگیره. جونگ‌کوکی که جز در مواقع ضروری صداش شنیده نمیشد، قفل زبونش رو شکسته بود و تهیونگ فقط نمی‌خواست این فرصت حرف‌زدن رو ازش بگیره و شنونده حرف‌هاش نباشه.

-شایدم تا حالا کسی موهام رو نوازش نکرده. برای همین حس خاصی بهم دست نمیده.

تهیونگ به چشم‌های براقی که به نقطه نامعلومی روی سقف زل زده بود، خیره شد.
ابروهای پسر کوچکتر بهم گره خورده بود و به نظر میومد اون میخواد درک کنه نوازش شدن چه حسی داره.

-حس خاصی نداره؟

جونگ‌کوک خندید و سرش رو به نشونه موافقت بالا و پایین کرد.

-حس خاصی نداره.

تهیونگ لبخندی زد و در حالیکه که حرکت انگشت‌هاش لابه‌لای موهای پسر کمتر میشد، گفت:

-بخواب.

-هیونگ؟

تهیونگ بی‌توجه به نگاه جونگ‌کوک که روی گردن و ترقوه‌هاش ثابت شده بود، جواب داد:

-هوم؟

-ترقوه‌هات... خیلی... خوشـ...

تهیونگ خنده کوتاهی از سر تعجب کرد و با ابروهای بالا رفته و نگاه منتظر گفت:

𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•Where stories live. Discover now