«کنارش زندگی میکردم!»
جونگکوک نگاهش رو از شیشه ماکروویو که پیتزا رو تو دل خودش داشت، گرفت و به پسری که طبق عادتش روی کانتر نشسته بود، داد.
لبخندی زد و به سمتش رفت. بین پاهاش قرار گرفت و دستهاش رو زیر زانوهاش گذاشت. قسمت پشتی ساق پاهاش رو لمس کرد و با همکاری تهیونگ، پاهاش رو دور کمر خودش حلقه شد.دستهاش رو دوباره بالا آورد و زیر رون پاهای پسر گذاشت.
-به نظرت با عضلهای که تو دو روز باشگاه رفتن ساختم، میتونم همینجوری بغلت کنم و از آشپزخونه ببرمت بیرون؟تهیونگ هنوز کمی گیج خواب کوتاهی بود که تو بغل پسر کوچکتر داشت، اما با شنیدن این جمله خندید، کمی نزدیکتر شد و دستهاش رو دور گردن پسر حلقه کرد.
-امتحان کن.جونگکوک خندید و سرش رو به نشونه مخالفت بالا انداخت.
-نمیخوام، میفتی!
پسر بزرگتر سرش رو روی شونه پسر گذاشت و در حالیکه چشمهاش بسته میشد، گردنش رو بو کشید.جونگکوک که هرم گرمای نفسهای پسر رو روی گردنش حس میکرد، بیاراده یک دستش رو بالا آورد و لای موهای پسر فرو کرد.
تهیونگ بوسهای به زیر گوش پسر زد و بعد نرمه گوشش رو با لبهاش گاز گرفت.
-گوشهات رو تازه کشف کردم!جونگکوک موهای پسر رو چنگ آرومی زد و کمی سرش رو عقب برد. همزمان پسر بزرگتر هم نگاهش رو به نگاه براقش دوخت.
کوک چند لحظه تو سکوت بهش خیره شد و یک مرتبه پرسید:
-دوسم داری، نه؟تهیونگ خندید و کمی خودش رو روی کانتر عقب کشید. لبهاش رو بهم فشرد و سرش رو به نشونه تایید بالا و پایین کرد.
جونگکوک لبخند ملیح و دلبری زد و از پسر بزرگتر فاصله گرفت. به سمت ماکروویو رفت و پیتزا رو ازش خارج کرد.-چه بویی میدم؟
تهیونگ با اخمی که ناشی از گیجی بود، به پسر کوچکتر نگاه کرد و با دهن پر گفت:
-چی؟جونگکوک در حالیکه تیکه جدیدی از پیتزا رو برمیداشت و به کش اومدن پنیرش نگاه میکرد، گفت:
-چه بویی میدم؟ گردنم چه بویی میده؟پسر بزرگتر خندید و این بار راحتتر صحبت کرد:
-تو هنوز تو پنج دقیقه قبل موندی؟کوک اخم شیرینی کرد و با اعتراض گفت:
-نه خیر! الان یهو یادم افتاد!
-باشه باشه، باور کردم.جونگکوک خندید و کمی روی کاناپه، به سمت پسر بزرگتر چرخید.
-خب؟ چه بویی میدم؟
تهیونگ با لبخندی که کاملا بیاراده وقتی کنار پسر بود، روی لبهاش خودنمایی میکرد، چند لحظه به اجزای صورت پسر خیره شد.
-بویی که شبیه یه خوراکی شیرینه ولی نه در اون حد شیرین که دل آدم رو بزنه. یه ته مزه شیرین و البته خنک داره. مثل...
صاف نشست و با اخمی گفت:
-نمیدونم جونگکوک، بوی خاصیه. مثلا میتونی بگی پرتقال چه بویی میده؟ بوی پرتقال میده دیگه! تو هم بوی مخصوص خودت رو داری!
YOU ARE READING
𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•
Fanfiction«باید برسه روزی که دنیا تاریک نباشه! که نوری به رنگها جون بده، خورشیدی به پروانه اسیر زمین بتابه تا بالهاش رو باز کنه و زیبایی خودش رو ببینه. باید برسه روزی که قلب من نه از سر اجبار بلکه به امید زندگی در هوای تو بتپه. عشق؟ علاقه؟ امید؟ دلبستگی؟ ...