S 03 - E 06

205 51 70
                                    

«چی از دوست داشتن بالاتره؟»

جونگ‌کوک با لبخندی که از لحظه ورود به کافه تا همین الان که جلوی در بودند، روی لبش خودنمایی میکرد، نگاهش رو به تهیونگ داد و دستش رو از دور بازوی پسر بزرگتر باز کرد و کوتاه به گونه‌اش کشید.

تهیونگ بدون اینکه واکنشی نشون بده، قفل در رو باز کرد و کمی هلش داد.
نگاهش رو به سمت پسر چرخوند و یک تای ابروش رو بالا انداخت.
-که میخواستی تنها باشیم، نه؟

جونگ‌کوک میتونست تو نور کمی که از تک چراغ روشن خونه به بیرون میومد، نگاه ذوب کننده و حالت چهره خونسردش رو ببینه. کوتاه خندید و دندون‌های خرگوشیش رو ضمیمه چهره کیوت و چشم‌های براق و درشتش کرد.
-شاید فقط میخواسـ...

تهیونگ تو یک حرکت، یک دستش رو روی سینه‌اش گذاشت و به داخل خونه هلش داد و با دست دیگه‌اش بدون اینکه برگرده، در رو بست.
جونگ‌کوک بیخیال جمله‌اش شد و به چشم‌های عسلی تهیونگ که حالا تیره‌تر به‌نظر می‌رسید و مردمک‌هاش تقریبا تمام دایره رنگی رو به خودشون اختصاص داده‌بودند، خیره شد.

تهیونگ دستش دور کمر باریک پسر حلقه کرد و بدنش رو به خودش فشرد. چرخید و پشت پسر کوچکتر رو به در رسوند. دستی که روی سینه‌اش بود رو بالا آورد و فک پایین پسر رو گرفت.
با وجود صدای بلند تپش قلبش، نبض شقیقه‌اش که واضحا حس میکرد، گرمایی که با وارد شدن به خونه تو تنش راه پیدا کرد و صدای نفس‌های بلندی که با نفس‌های پسر کوچکتر هماهنگ شده‌بود، نیازی به حرف زدن نمی‌دید.
لب‌هاش رو بی معطلی روی لب‌های سرخ پسر گذاشت و بوسه عمیقی رو شروع کرد.

جونگ‌کوک که بوسه تهیونگ رو روی لب‌های محتاجش حس کرد، یک دستش رو روی گردن و دست دیگه‌اش رو به بازوی پسر رسوند.
چشم‌هاش بسته بود ولی میتونست حس کنه که بدنش تا جای ممکن با بدن تهیونگ در تماسه... دستش رو روی بازوی پسر به سمت بالا حرکت داد و با رسیدن به یقه‌اش، کمی سرش رو پس کشید چون نمیتونست همزمان روی بوسه و در‌آوردن کاپشن تهیونگ تمرکز کنه!

تهیونگ فک پسر رو رها کرد و به محض باز شدن زیپ کاپشن توسط دست‌های سرخ شده از سرمای پسر کوچکتر، اون رو از تنش خارج کرد. بدون اینکه اجازه کار دیگه‌ای رو بهش بده، لحظه بعد کاپشن بادی پسر رو که واقعا نمیذاشت به بدنش دسترسی داشته باشه رو روی زمین انداخت.

جونگ‌کوک علاوه بر گوش‌ها، داغ شدن پوست سرش رو هم حس میکرد! لباس پسر بزرگتر رو چنگ زد و به سمت خودش کشید. لحظه‌ای بعد عمیق‌ترین بوسه عمرش رو تجربه می‌کرد. دستش رو لای موهای بلند و فر درشت پسر بزرگتر فرو کرد و درحالیکه نمیتونست و حتی نمی‌خواست بی‌تابیش رو پنهون کنه، اون رو بیشتر به خودش فشرد.

تهیونگ لب‌های سرخ پسر رو مک زد و همزمان با گاز گرفته شدن لب پایینیش، دستش رو زیر لباس پسر کوچکتر فرستاد.
ذره ذره تنش، تمنای لمس پسر رو داشت و نمیتونست با این خواهش مقابله کنه. مخصوصا که مخالفتی از طرف اون پسر نمی‌دید.
یک دستش، روی گردن کوک بود که با حس نکردن تن داغ و لطیف پسر، یقه اسکی پسر رو چنگ زد و با اخم‌هایی از سر اعصاب‌خوردگی، یک مرتبه بوسه رو قطع کرد و با صدایی که بم‌تر شده بود، لب زد:
-درش بیار!
و بعد بدون اینکه بین بدن‌هاشون فاصله‌ بندازه، دست‌هاش رو تقریبا از تن پسر جدا کرد.

𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•Where stories live. Discover now