S 03 - E 20

204 34 61
                                    

«رابطه جنسی جزو مواردیه که بهتره نباشه تا اینکه بد باشه!»

جونگ‌کوک بدنش رو تاب داد و با چشم‌های درشتش به نگاه عسلی و آروم تهیونگ خیره شد. نبض شقیقه‌اش رو به راحتی حس می‌کرد و از هیجان زیاد نمیتونست به این فکر کنه که چی تو سر پسر بزرگتر میگذره.

خیلی فکر کرده بود و کاملا برای این موضوع آماده بود که تهیونگ بگه ‹امشب حالش رو ندارم›. سعی کرده بود برای خودش حل کنه که این به معنای ‹پس زده شدن› نیست و اتفاقی طبیعیه.
با این حال ترجیح میداد این اتفاق طبیعی رخ نده!

تهیونگ چند لحظه بدون اینکه چیزی بگه، به مردمک‌های لرزون و لب‌های بهم فشرده پسر نگاه و موهاش رو نوازش کرد.
-میدونستی من واقعا حاضرم برای این مردمک‌های لرزونت جون بدم؟

جونگ‌کوک ثابت وایساد و نیمچه لبخندی روی لبش اومد. پسر بزرگتر دوباره با همون صدای بم و مخملی گفت:
-چرا استرس داری؟
-که بگی امشب نمیشه!
جواب صادقانه جونگ‌کوک، باعث شد ابروهای پسر بزرگتر بالا بره و لبخندی بزنه.
کمی خم شد و جعبه‌ای که تو دستش بود رو روی تخت انداخت.
بعد همون‌طور که پشت دو انگشتش رو روی گونه پسر می‌کشید، دستش رو نوازش‌وار به زیر چونه‌اش رسوند و سرش رو کمی بالا برد.
-من که گفتم دارم تو حسرت داشتنت می‌سوزم، یادت رفته؟
-نه... اوه!
با دستی که دور کمر پسر حلقه کرد، بدنش رو یه مرتبه به سمت خودش کشید تا فاصله رو از بین ببره.
پیشونیش رو به پیشونی داغ و نبض دارش چسبوند و تقریبا روی لب‌هاش زمزمه کرد:
-من دیگه داشتم تبدیل به خاکستر می‌شدم. مگه احمقم بگم نمیشه؟

جونگ‌کوک دو‌ دستش رو روی شونه‌های پسر گذاشت و انگشت‌های اشاره‌اش رو تو هم گره کرد. با شیطنت زمزمه کرد:
-حالا فعل ماضی به کار نبر، شاید پشیمون شدم.
تهیونگ با دو انگشت اشاره و شست، دو طرف صورتش رو فشار داد و خیره به لب‌های غنچه شده‌اش گفت:
-فکر کن یه درصد بذارم در بری!
کوک با لب‌هایی که به سختی می‌تونست تکونشون بده، در حالیکه سعی میکرد خنده‌اش رو بخوره، به زحمت گفت:
-باز خیلی مطمئن نباش، شاید...
تهیونگ با لب‌های خندون به شوخی گفت:
-خفه شو!

و در ادامه لب‌هاش رو روی لب‌های پسر کوچکتر گذاشت و بوسه‌ عمیقی رو شروع کرد.
جونگ‌کوک حلقه دست‌هاش رو تنگ تر کرد و انگشت‌هاش رو لای موهای پسر بزرگتر فرو برد.
قلبش تند تند میزد اما برعکس اضطراب همیشگی که دوست نداشت داشته باشه، این هیجان شیرین رو دوست داشت و میخواست ببینه این سفر به کجا میرسه.

با بوسه‌های متوالی تهیونگ همراهی کرد و همزمان با قدم کوتاهی که به عقب گذاشت، فشار مختصری به گردن پسر بزرگتر وارد کرد.
پسر بزرگتر بدون اینکه بوسه رو قطع کنه، کوک رو روی تخت نشوند و با فشار کوتاهی به سر شونه‌اش، کمرش رو به تشک رسوند.
کمرش رو محکم‌تر گرفت و با گذاشتن یک پاش بین پاهای پسر، بدنشون رو بالاتر کشید.

𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•Where stories live. Discover now