«همیشه یا اضافی بودم، یا کافی نبودم!»
-این چیه کوین؟ این چیه لعنتی؟
جونگکوک گوشیش رو به سینه کوین کوبید و دوباره نگاهی به عکسی که یکی از دخترهای کتابخونه آپلود کرده بود، انداخت.
-که رابطهات با هیچکدوم از دخترای اطرافت جدی نیست، آره؟
دست دیگهاش رو مشت کرد و ضربات متوالی به شونه و سینه کوین زد.
-تو رسما باهاش خوابیدی کوین... دقیقا منظورت از رابطه جدی چیه پس؟
کوین دستهاش رو روی شونههای پسر گذاشت تا کمی آرومش کنه، البته که فایدهای نداشت.
-رابطه جدی یعنی طرف مقابلم رو دوست داشته باشم. من اونا رو دوست ندارم.
رگ گردن و پیشونی جونگکوک به راحتی دیده میشد و حس میکرد همون لحظه عقلش رو از دست میده.
موهاش رو چنگ زد و با چشمهای گشاد و سرخ شده، کمی صداش رو بالا برد و گفت:-پس بیجا میکنی میری باهاشون میخوابی. چرا باید با کسیکه دوسش نداری، سکس داشته باشی؟
کوین کمی بازوهای جونگکوک رو فشار داد و متقابلا صداش رو بالا برد:
-چون کسی که دوسش دارم حتی نمیذاره بهش دست بزنم.
جونگکوک برای یک لحظه کاملا بیحرکت ایستاد. پلک نزد و حتی نفسش هم بند اومد.
کوین نفس عمیقی کشید و در حالیکه حس میکرد گند زده، سعی کرد حرفش رو پس بگیره.-جونگکوک؟ ببین... منظورم اون نبود. فقط میخواستم بگم که...
جونگکوک اجازه نداد ادامه بده و یک قدم عقب رفت تا دستهای کوین ازش جدا بشه.
-منظورت چی نبود؟ مگه منظورت این نبود که کافی نیستم؟ مگه منظورت این نبود من اونطوری که تو میخوای نیستم؟
-منو سرزنش میکنی اما خودت هم میدونی که هر عشقی یک سری نیازها داره... من نیاز دارم کسی که دوسش دارم رو ببوسم، لمسش کنم، بغلش کنم، جلوی همه دستش رو بگیرم... یه لحظه رفتارهای خودت رو مرور کن، گفتی دوسم داری ولی یک صدم من ابرازش نکردی.
جونگکوک دوباره به سمتش رفت و در حالیکه از چشمهای سرخش، خشم و ناراحتی میبارید، با صدای خفه شدهای گفت:
-من احمق بهت گفتم که بلد نیستم، گفتم نمیتونم جلوی همه اعلام کنم که رابطهام باهات فراتر از یه دوستی ساده است، بهت گفتم که بهم زمان بده، گفتم کنارم بمون.
یقه پیرهنش رو بین مشتهاش گرفت و غرید:
-انقدر سخت بود که بخاطرم صبر کنی؟«اون روز همه چیز بهم ریخت... غم، سد اشکهام شد و خشم، فریادم رو خفه کرد.»
مشتش رو باز کرد و دستهاش رو انداخت. لبخند بیجونی زد و با صدای آرامی گفت:
YOU ARE READING
𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•
Fanfiction«باید برسه روزی که دنیا تاریک نباشه! که نوری به رنگها جون بده، خورشیدی به پروانه اسیر زمین بتابه تا بالهاش رو باز کنه و زیبایی خودش رو ببینه. باید برسه روزی که قلب من نه از سر اجبار بلکه به امید زندگی در هوای تو بتپه. عشق؟ علاقه؟ امید؟ دلبستگی؟ ...