S 02 - E 01

194 50 92
                                    

«تا حالا شده با نگاه کردن به یک نفر، حس کنید زندگی هنوز جریان داره؟»

تهیونگ جونگ‌کوک رو به نشستن روی کاناپه وسط سالن دعوت کرد.
خونه نسبتا کوچیک بود‌؛ با چیدمان ساده و دانشجویی. کاناپه‌ای که جلوی تلویزیون بود و دو مبل تک نفره کناریش، واضح ترین چیزی بود که تو اون سالن کوچیک به چشم میومد.
آشپزخونه اپن که به سالن دید داشت و سه در که جونگ‌کوک حدس میزد یکیش برای سرویس بهداشتی و دو دری که کنار هم بودند، برای اتاق‌ها باشه.
وقتی تهیونگ رو سینی به دست دید، روی کاناپه نشست و بهش خیره شد.
اون پسر بدون اینکه حرکاتش کند باشه، طوری سینی رو روی میز گذاشت که هیچ صدایی ایجاد نکرد.
فنجون ها رو پر کرد و یکیش رو جلوی پسری که با چشم‌های درشت و مشکیش به تک تک حرکاتش خیره بود، گذاشت.
پسری که زانوهاش رو بهم چسبونده بود و به سادگی میشد فهمید هنوز احساس راحتی نمیکنه.

-ورودی جدیدی، درسته؟
-بله
-خب من ارشدت محسوب میشم. من سال چهارم!
-از آشنایی باهاتون‌خوشحالم هیونگ... آم... سونبه!

تهیونگ لبخندش رو به خنده کوتاه مستطیلی تغییر داد و درحالیکه هیچ کدوم از حرکاتش، هیچ صدایی نداشت، فنجونش رو برداشت و کمرش رو به کاناپه تکیه داد.

-راحت باش، اینجا دانشگاه یا بیمارستان نیست که مجبور باشی سونبه صدام کنی.
جونگ‌کوک دست‌های تو هم گره شده‌اش رو کمی روی پاهاش جابجا کرد و همون‌طور که زانوهاش رو بهم فشار میداد، جواب داد:

-بله هیونگ!

تهیونگ تلاشش رو برای القای حس راحتی کرده بود و احساس میکرد اگه بیشتر از اون صمیمی رفتار کنه، ممکنه نتیجه معکوس داشته باشه. پس لب‌هاش رو زبون زد و فنجونش رو روی میز گذاشت. با چهره‌ای که دیگه لبخندی نداشت و معلوم بود میخواد جدی حرف بزنه، گفت:
-خب برسیم به شرایط هم‌خونه بودن، هوم؟

جونگ‌کوک بدون اینکه چیزی بگه، سرش رو به نشونه موافقت تکون داد.

-اندازه اتاق ها تقریبا یکسانه، اتاق تو اون اتاق سمت چپیه _به یکی از دو دری که کنار هم بودند، اشاره کرد_ البته اگه راحت نبودی، میتونی به اتاق من جابجا بشی. برای من فرقی نداره. اوکی؟

جونگ‌کوک لبخند محوی زد و کمی مشت دست‌هاش رو باز کرد.

-اوکی!

-میتونی دوست‌هات رو به خونه دعوت کنی و باهاشون وقت بگذرونی اما به هرحال برادرت هم پزشکی خونده و مسلما با سختی‌های این رشته آشنا هستی. پس انتظار دارم بیشتر از افراد عادی همدیگه رو درک کنیم. اینکه بعد از شیفت بیمارستان بیام خونه اما نتونم استراحت درست و حسابی داشته باشم، واقعا ناامیدکننده است. منظورم رو متوجه میشی؟

جونگ‌کوک کاملا جدی سرش رو به نشونه موافقت بالا و پایین کرد.

-و اینکه...

𝑩𝑼𝑻𝑻𝑬𝑹𝑭𝑳𝒀🦋 •𝚅𝙺𝙾𝙾𝙺/𝙺𝙾𝙾𝙺𝚅•Where stories live. Discover now