شب زمان خواب، وقتی لوئی به اندازه کافی منتظر موند تا بکهیون تکون نخوره و خوابش عمیق شه بعد به یول نگاه کرد. یه لوبیا مونده از شام رو پرت کرد سمت یول.
یول سریع چرخید و نگاهش کرد.
لوئی پتوشو داد بالا و با سر اشاره کرد.یول نیشش باز شد و با کم سروصدا ترین حالت ممکن خودشو به تخت لوئی رسوند. رفت زیر پتوش و سرشو رو بازوی لوئی گذاشت.
تو بغلش حل شد و بالاخره آرامش گرفت.
بکهیون کراش خیلی سکسی بود ولی آغوش لوئی حس دیگه ای بهش میداد.
شقیقهاش پشت سرهم بوسیده شد و بیشتر خودشو تو آغوش لو چپوند.+دلم برات تنگ شده بود.
لوئی دستشو تو شلوارش فرو برد.
-دلت تنگ شده بود؟ بذار چکش کنم...انگشتشو به باسنش کشید. یول سرخ شد و بهش مشت زد.
+نکن.لوئی آروم خندید:
-فاک، این سرعت از شق کردن خیلی دیگه فضایی بود هیونگ... چجوری تو صدم ثانیه انقدر هارد شدی؟یول چشماشو محکم بست:
+خفه شو.انگشتای بلند لو روی سوراخ باسنش چرخید و حس خجالتش به سقف رسید.
-فاک واقعا دلت تنگ شده هیونگ، فشار میدم نمیره تو... میخوای نرمش کنم؟یول لباشو گاز گرفت صداش در نیاد. لوئی به پچ پچ کردن حرفای زشتش زیر گوشش ادامه داد.
-زبونمو میخوای یا انگشتامو؟ کدوم به هیونگ حس خوب میده؟ بگو هیونگ... بگو چی میخوای ازم...دستای بزرگش محکم و اغواگر توپ ها و طول دیکشو لمس کرد.
-نصف شب تو تخت من چیکار میکنی هیونگ... دنبال انگشتام اومدی؟رون یول رو خودش آورد بالا رو کمر خودش گذاشت تا دستش راحت تر اون پایین بچرخه.
گوش یول رو لیس زد.
-ولی من لیس زدنتو بیشتر دوست دارم هیونگ...دیکشو به یول مالید و انگشتشو رو سوراخش بیشتر فشار داد.
-دوست دارم همه بدنتو مزه کنم هیونگ، اجازه میدی بهم؟دستشو از زیر تیشرتش آورد بالا نیپلشو گرفت. یول پیچ و تاب میخورد و تلاش میکرد صداش در نیاد.
لوئی گردنشو لیس زد.
-بگو هیونگ... بگو منو میخوای... دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم.یول سرخ شده فقط سر تکون داد. لوئی بلافاصله تیشرتشو کامل داد بالا و نیپلشو کشید تو دهنش. فشارش داد حجم بیشتریو تو دهنش بکنه.
یول لرزید و تیشرتشو گاز گرفت صداش در نیاد.
سر لوئی رو تو آغوشش نگه داشت و سینهاشو بیشتر فشار داد به دهنش. دستای لوئی دو طرف باسنشو چنگ زدن.وقتی انقدر با نیپلش تو دهنش بازی کرد که خوب سرخ بشه ولش کرد.
-از اینجا بریم بیرون، زبونمو پیرسینگ میزنم هیونگ... میخوام وقتی لیست بزنم برام بیای به هیچ لمس دیگه ای نرسه.شلوار یول رو با خشونت در آورد پرت کرد کنار.
حالا نه شورت و شلوارش پاش بود نه پتو روش بود.
از دریچه روی در نور کمی میزد داخل و اگه بکهیون میچرخید میتونست ببینش.
یا اگه یکی از جلوی در رد میشد همه چیزو میدید.
ESTÁS LEYENDO
𐇵 ℙ𝕚𝕠ℙ𝕚𝕠 𐇵
Fanfic࿑𝐂𝐨𝐮𝐩𝐥𝐞𝁺𝐶ℎ𝑎𝑛𝑏𝑎𝑒𝑘, 𝐶ℎ𝑎𝑛𝑙𝑜𝑒𝑦, 𝑆𝑒𝑘𝑎𝑖 ࿑𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞𝁺 𝑇ℎ𝑟𝑒𝑒𝑠𝑜𝑚𝑒, 𝑆𝑚𝑢𝑡, 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒, 𝐶𝑜𝑚𝑒𝑑𝑦, 𝐹𝑙𝑢𝑓𝑓 لوئی برادر کوچکتر یول، برای سالهای زیادی دور از خونه و به تنهایی زندگی میکرد. و درست وقتی زندگیش رو به ای...