𝁵24𝁵

931 155 41
                                        

یول با دیدن خنده های زیبای بکهیون ضعف کرد و کشیدش سمت خودش محکم لباشو بوسید و بکهیون افتاد وسط هردوشون.
بکهیون خنده‌اشو قورت داد.
×اینجا حس خطر میکنم.

لوئی خودشو جابه جا کرد راحت بخوابه.
-خفه شو تو آخرین آدمی که رو کره زمین میخوام روش حرکت بزنم.

بکهیون چرخید سمت یول و کشیدش تو بغلش.
یول سرشو رو بازوی بکهیون گذاشت و صورتشو تو تیشرت بکهیون فرو کرد.
×من هیونگتم درست حرف بزن باهام.

-جدی؟ جالب شد، من عادت دارم هیونگامو بفاک بدم.

یول با چشمای بسته خندش گرفت و آروم گفت:
+عوضی.

بکهیون یبار دیگه به لحن و شوخی های مسخره لوئی خندید. لوئی به سقف نگاه میکرد و بکهیون پشتش بهش بود ولی ضربان قلبش رفت بالا.
چه وضعشه.

کمی که سکوت شد لوئی لبشو تر کرد و گفت:
-دیشب میدونستم بیداری.

ضربان قلبش بالا رفته بود و منتظر موند ببینه واکنشش چیه ولی به جای اون یول یهو رو ارنجش بلند شد:
+چی؟ داری شوخی میکنی.

بکهیون دستشو رو چشماش گذاشت:
×حرومی میدونستی بیدارم و ادامه دادی؟

یول چرخید و صورتشو تو بالش فرو کرد.
+فاک... فاک... فاک... فاک... چطور تونستین باهام اینکارو بکنین؟

لوئی بهش برخورد:
-خجالت میکشی از اینکه بفهمن داشتی با من انجامش میدادی؟

یول سریع چرخید سمتش:
+لو؟

لوئی سرشو تکون داد و چشمهاشو بست:
-اوکی من دیگه میخوابم... دیگه هم مزاحم عشق شما نمیشم و تصور میکنم قلبم نشکسته.

یول لباش آویزون شد:
+لووووو... من خجالت نمیکشم فقط... این...

بکهیون بازوی لوئی رو لمس کرد.
×اذیتش نکن.

-تو خفه.

×خودت خفه شو.
یه مشت زد بهش.

یول دوباره زوزه کشید باعث شد بکهیون مداخله کنه دوباره:
×اوکی، من شنیدم و راستش پشمام ریخت هم کمه... من واقعا بزرگترین شوک زندگیمو تجربه کردم ولی لطفا ناراحت نشو یول.

یول دوباره دراز کشید:
+لابد خیلی حال به هم زن دیدیم.

لوئی کاملا سلیطه گفت:
-آرررررره، چون با لوئی کصکش سکس میکردی اگه با بکهیون هیونگ فرشته‌ات بودی بنر میزدی نصف شهر بفهمن ولی من مایه خجالت و حال به هم زنیم.

بکهیون همونطور که پشتشو کرده بود به لو یه لگد زد بهش:
×دو دقیقه خفه شو.

لوئی چرخید سمتش:
-نه خجالت نکش بگو حالم بهم خورد چون لوئی بود وگرنه همین صبح یول رو خوب ماچ میکردی... آدم حال به هم زن من بودم دیگه.

𐇵 ℙ𝕚𝕠ℙ𝕚𝕠 𐇵Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz