𝁵48𝁵

719 157 23
                                        

بکهیون به خودش حقی نمیداد که از کسی دلخور باشه هر تنبیهی بود حاضر بود قبول کنه.
نه به خاطر اینکه خودشم فکر میکرد اشتباه کرده.
چون میدونست با تصمیم و انتخاب متفاوتش اسیب زده به خانواده‌اش و همچین ابروی پدرش.

اگه تو این عشق متفاوت ۲ برابر عشق دریافت میکرد، ۲ برابر بیشتر حمایت میشد همینطور ۲ برابر بیشتر سختی قرار بود تحمل کنه.
بکهیون با خودش خیلی فکر کرده بود.
اگه قرار بود این رابطه رو دوباره تلاش کنه براش بهتر بود اینبار بهتر شروع میکرد.

وقتی وارد خونه شد جو خیلی سنگین و سرد بود.

تمام تلاشش رو کرد رفتار درستی داشته باشه.
بیست دقیقه تو سکوت و چای خوردن گذشت تا اینکه نفر اول مامانش سکوت رو شکست:

*چقدر عضلانی شدی... بدن نرم و چربیهای کوچولوت کجا رفته؟ مرد شدی.

بکهیون هنوز نمیتونست سکوتش رو بشکنه.
پدرش یهو بلند شد.
=تا شما سالاد رو ترتیبشو بدی ما میریم ذغالو درست کنیم.

با نگاهش از بکهیون خواست دنبالش بره.
بکهیون با استرس فنجون رو گذاشت رو میز و سریع بلند شد.

یادش میومد هیچ وقت توی ذغال درست کردن به پدرش کمک نکرده بود. پسر لوسی بود که تحمل ایستادن جلوی گرما و دود آتیش رو نداشت و اکثرا مادرش گوشت کباب شده رو براش برش میزد.

باهم به پشت بوم رفتن و پدرش خودش ذغال رو داخل باربیکیو ریخت.
روشنشون کرد و صبر کردن تا همه ذغال ها یکدست بسوزه.

ماهی هارو بکهیون برداشت و تلاش کرد سیخ کباب رو از وسطشون رد کنه.

=بچه که بودم پنج سالم بود یه روز تو کودکستان لباسم توی مسابقه آتش نشانی خیس شد ولی به جاش نفر اول شدم... بهم نشان آتش نشان کوچک دادن رو آسمونا بودم... دیگه خیس شدن لباسم مهم نبود برام که... ولی یکی از بچه ها بهم تیشرت داد. با تیشرت که برگشتم خونه... پدرم همون اول یه سیلی محکم بهم زد.

بکهیون سرش اومد بالا و نگاهش کرد.
پدرش ماهیو برداشت و با روش صحیح به سیخ کشید تا غیر مستقیم بکهیون یاد بگیره.
=حتی صبر نکرد مدالمو بهش نشون بدم. بهم گفت این لباسای غربی تو خانواده و اصل و نسب ما بی ابروییه بعد تو تمام راهو با این لباس چرخیدی تا بیای خونه؟

بکهیون سرشو انداخت پایین و فلفل هارو از سیخ رد کرد.
=داشتم برای چیزی سرزنش میشدم که نمیفهمیدم چرا... پدرم از یه نسل قدیمی تر بود. نمیتونست بفهمه دنیا انقدر بزرگه که تیشرت غربی هیچ اهمیتی نداره و به هیچکس ربط نداره پسرش تیشرت بپوشه تا وقتی یه مدال رو سینشه.

بکهیون هیچ وقت همچین مکالمه‌ای با پدرش نداشت. نمیدونست پدرش تغییر کرده یا بکهیون شده یه پسر ۲۸ ساله... سنش بالا رفته و مرد شده میتونه پدرش رو بفهمه.

𐇵 ℙ𝕚𝕠ℙ𝕚𝕠 𐇵Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang