"آغاز"

376 45 5
                                    

باد می‌وزید و قندیل های یخ زده رو تکون میداد، نور خورشید با عبور از کریستال‌های یخی زیبایی رو به شهر همیشه سرد و یخ زده مسکو هدیه میداد.
نفس عمیقی کشید و به بخار حاصل از نفسش نگاه کرد ، سرش رو بیشتر توی شال گردن زخیمش فرو کرد و قدمهاش رو بی توجه به آدمای کمی که از کنارش رد میشدن به سمت تلفن عمومی روونه کرد ، خوشبختانه صبح زود بود و خلوت تر از همیشه

وارد اتاقک شد و دستش رو از جیب کتش بیرون آورد، تلفن وصل شده رو چنگ زد و منتظر موند...
صدای ضبط شده زنی به روسی کلید واژه هایی رو پشت سر هم ردیف کرد: ماموریت جدید، جاسوسی ، تحویل اطلاعات قبل از موعد، قتل
کشور مقصد:کره جنوبی
قبل از اینکه دستورالعمل های همیشگی رو از صدای ضبط شده بشنوه ، تلفن رو سر جاش گذاشت و از اتاقک تلفن عمومی خارج شد.
افکاری پشت سر هم توی سرش بعد از شنیدن مقصدش ردیف شد،چند ماهی بود که پنهان شده بود ، بلاخره ماموریت جدیدی به پستش خورده بود و حالا زمانش رسیده بود به کشوری که خاطراتی ازش داشت برگرده ، وقتش شده بود جواب بعضی از سوالاتش رو پیدا کنه،باید برای فهمیدن جزئیات ماموریتش به سازمان میرفت.
افتادن تکه برفی رو بینیش نظرش رو جلب کرد، سرش رو به طرف آسمون گرفت و با دیدن بارش برف شگفت زده شد مثل اینکه قرار نبود حالا حالاها زمستون سرد مسکو تموم بشه
گنبدهای رنگی و زیبای متروی مسکو رو از دور میدید و مثل همیشه با مکث به تماشای زیبایی اطرافش پرداخت، چرا هیچوقت چیزی رو حس نمیکرد؟
ناامید پلک هاش رو به آرومی رو هم گذاشت و به راهش ادامه داد.
.
.
.
.
پله ها رو به سرعت به سمت پایین طی میکرد، خودش رو به در اتاق مدنظر رسوند ، بند کارت دور گردنش رو مرتب کرد و با زدن دو تقه اجازه ورود خواست
با باز شدن در و ورودش به اتاق ، با استقبال گرم و صمیمی فرماندش مواجه شد و سخت در آغوشش فشرده شد
اولگا: دلم برات تنگ شده بود ۵۰۶، خوش اومدی
متقابلا زن میانسال رو در آغوش کشید:
منم همینطور
زن به شوخی مشتی به بازوش کوبید و خندید : هنوزم خیلی سردی ولی پیشرفت کردی
همونطور که به سمت میزش میرفت و دستاشو تو هوا تکون می داد گفت: مثل همیشه بریم سر اصل مطلب، این چند وقتی که اینجا نبودی سرمون خیلی شلوغ بود، اونقدر شلوغ که متاسفم نذاشتیم بیشتر از اینا از سازمان دور باشی و قبل از موعد مجبور شدیم بهت ماموریت بدیم
همونطور که روی صندلی های چرم رو به روی میز نشسته بود یه پاش رو پشت پای دیگش انداخت و دست به سینه همونطور که منتظر بود چیزی نگفت و فقط سری تکون داد
زن بعد از مدتی گشتن بین کاغذای روی میز بلاخره با دیدن پرونده مورد نظر داد زد: پیداش کردم
رو به روی مرد نشست و کاغذای توی پرونده رو جلوش قرار داد
۵۰۶ همونطور که کاغذ انتخابی رو برمی‌داشت به حرفاش گوش داد: ماموریت جدیدی که بهت محول شده راجع به مافیای جدید کره ست ،مثله اینکه با کشتن پدرخوانده قبلی خودش الان سردسته شده، همون پدرخوانده که خیلی باهاش مشکل داشتیم و بهمون اجازه نفوذ نمیداد، همونطور که میدونی کره جنوبی یکی از کشورای هم پیمان آمریکاست برخلاف شمالی که طرف ماست، بخاطر همین اطلاعت نظامی مهم ، پروژه بمب های هسته ای ، ناسا و .... رو تا حدی اونجا پوشش دادن و تا حدودی اطلاعت دارن، از قضا مافیای جدید با فاسد کردن پلیس به اون اطلاعات هم دسترسی داره ، تو باید به عنوان جاسوس سازمان به اونجا نفوذ کنی و این اطلاعات ارزشمند رو با هر روشی پیدا کنی ، همچنین ازت خواستن اعتمادشون رو جلب کنی و هر اتفاقی که افتاد رو سریعا گزارش کنی و این یعنی اینکه مدتی باید اونجا باشی...
وسط حرف زن پرید و گفت: چرا به آمریکا نرم؟چرا کره؟
سعی کرد خودش رو بی میل نشون بده

اولگا در پاسخ عصبی دندون هاش رو روی هم سایید :چند وقت پیش یه تیم از مامورامون رو به اونجا فرستادیم که همشون رو از دست دادیم ، یکی از جاسوسا به سازمان خیانت کرد و CIA بو برد، الان نمیدونیم چه بلایی سرشون اومده ولی همونطور که میدونی خیلی‌هاشون بعد از لو رفتنشون خودکشی کردن
همونطور زمزمه کرد: باید مامورای جدید و بهتر آموزش بدیم که دیگه جرأت خیانت کردن و به خودشون ندن
مرد در پاسخ سری تکون داد،میدونست، حتی اگه خودشم یه روزی لو میرفت باید قبلش خودش رو میکشت تا اطلاعات درز نکنن
زن ادامه داد: این فرد مافیا اسمش پارک چانیوله، قبلا آدمکش خانواده بوده که به قصد و نیت نامشخصی با کنار زدن مخالفاش، خودش جایگاه رو گرفته، چیزی ازش نمیدونیم به جز یه اسم و شغل قبلی که بهت گفتم
صاف نشست و کاغذای توی دستشو روی میز گذاشت و مستقیم یه چشمای زن روسی نگاه کرد
اولگا یه نخ سیگار برداشت و با تیکه دادن به پشت سرش همزمان سیگارشو آتیش زد، دودشو با کندی بیرون داد: اتاق و وسایلت سرجاشن، ابزارتو انتخاب کن ، بلیط هواپیما برای فردا صبحه ، بقیه اطلاعت رو برات ایمیل میکنیم
مرد همونطور که از سرجاش بلند میشد به زن احترام نظامی گذاشت و بسمت خروجی حرکت کرد ، هنوز دستش به دستگیره در برخورد نکرده بود که با حرف زن متوقف شد
اولگا همونطور که پک دیگه ای به سیگارش میزد ، پشت به مرد خشک شده به مبل تکیه داده بود ، نیشخندی زد و گفت: ۵۰۶ یه اسم جدید داری ، چند وقتی رو قراره خودت نباشی
۵۰۶ هم متقابلا نیشخندی لباهاش رو تزئین کرد ،بدون اینکه به سمتش برگرده، زمزمه بلندی کرد: من چیزی نیستم جز یه ماشین، یه ماشین آدم کشی
بعد از اون تنها صدای کوبش درها بود که سکوت اتاق رو شکست،اولگا همونطور که به سقف خیره بود، قهقهه بلندی سر داد و زیر لب زمزمه کرد: همون چیزی که ازت انتظار میرفت، هنوزم یه مهره ارزشمندی

۵۰۶ همونطور که طول راهرو های سازمان رو به سمت اتاق خودش طی میکرد زیر لب اسم هدف جدیدش رو زمزمه میکرد : پارک چان یول
سعی کرد به آغاز ماجراجویی جدیدش حداقل یه لبخند خشک بزنه.
.
.
.
.
میشه ستاره تاریکم و روشن کنید(:ووت

🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️Where stories live. Discover now