توی آینه بزرگ و سراسری جلوش مشغول پوشیدن لباس و آماده شدن بود
نور آفتاب صبحگاهی از پرده شفاف اتاق عبور میکرد و فضای تاریکش رو روش میکردبکهیون با دیدن مارک های زیادی که بدنش رو نقاشی کرده بودن، لبخنده خجالت زده ای زد و دستش رو روی مارکه کناره گردنش کشید
هیچوقت حتی به ذهنش خطور نمیکرد که روزی قراره جلوی آینه بایسته و با لمس مارکی که حاصله رابطه عاشقانشون بود ، اینقدر ذوق زده بشه
نگاهش رو چرخوند و به چانیول غرق در خواب خیره شد و بهش لبخندی زد
حالا اون هم شخصی رو داشت که دوستش داشته باشه و بهش عشق بورزهجوری این مسئله براش عجیب و پر از حس بود که توی کل بیست و دو ساله زندگیش نتونسته بود تجربشون کنه و همشون براش عجیب بود
شاید قدرت حس شگفت انگیزی مثله عشق بود که پونصد و شیش بی احساس رو به بیون بکهیون عاشق تبدیل کرده بود
جوری که با هر ثانیه این زندگی قلبش گرم شده بود و برای اولین بار فکر کرده بود که به جایی تعلق داره و از بی ریشگی رها شدهراستش....اون مدت ها بود که فکر میکرد بی ریشست و بخاطره دو رگه بودنش همیشه خودش رو تنها میدید
جوری که خودش رو متعلق به جایی نمیدونست و با خودش میگفت که مثله یه گیاه بی ریشه ،هیچ جا نمیتونه زندگی کنه و برای همین همیشه مجبور میشد مکان های تازه رو به همون سرعت ترک کنه تا به چیزی وابسته نشهولی حالا....
حالا تموم اون حس ها و فکرها مثله یه رعد و برق به همون سرعت که ظاهر شده بودن ، محو شدن
حس میکرد که برای اولین بار به جایی تعلق داره
فکر میکرد که همیشه کناره چانیول ، جایی برای موندن داره و میتونه ریشه بدوونهحس میکرد که دیگه تنها نیست...
از وقتی کناره چانیول بودن رو تجربه کرده بود تمام تلخی های زندگیش رو فراموش کرده بود و دیگه هیچ حس آزاردهنده ای بهش دست نمیدادحتی دیگه بی حس نبود...
چیزی که تجربه میکرد هزارن بار بهتر از بی حس هاش بود و حس میکرد که یه انسانه معمولیه و نه فقط یه ربات بی احساس
چیزی که همیشه آرزو میکرد باشه و همیشه برای حس کردن چنین حس هایی کنجکاو و هیجان زده بود..قلب یخ زده ای که حس میکرد فاقدشه، با هر حرکت و حرف چانیول،تپش بلندی میکرد و هر بار جسم سردش پر از گرمای عجیبی میشد
اون عاشق این حس ها بود و عاشق چانیول!دیشب بهش حسش رو با تمام سختیش، بهش اعتراف کرده بود و نتیجش خیلی شیرین بود
جوری که هر دو از احساسات هم خبر داشتن و چان با محبتی هزاران بار بیشتر از قبل بهش عشق ورزیده بود، دیوونه کننده بودطوری که بکهیون با یادآوری روابط جنسی دیشبشون که حسابشون از دستش در رفته و نمیدونست دقیقا چند بار انجامش دادن،برای هزارمین بار گونه هاش قرمز رنگ میشدن و باعث شد سرش رو برای بیرون کردن این افکار بیشرمانه از سرش به دو طرف تکون بده
خوب...همه این ها خیلی خجالت آور بود و بکهیون هیچ تقصیری نداشت...
YOU ARE READING
🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️
Fanfiction"نام من" ۵۰۶ معروف به ربات و ماشین آدم کش سازمان کا.گ.ب روسیه، فردی بود که هیچی از احساسات نمیدونست مثله همیشه ،توی ماموریتش بهش یه اسم جدید دادن، اینبار باید نقش بیون بکهیون رو بازی میکرد ولی چی میشه اگه این اسم همه چیزو عوض کنه و بکهیون با شنی...