"مخمصه"

25 8 3
                                    

جونکوک و تهیونگ مدتی می‌شد که توی یه مسابقه احمقانه گیر افتاده بودن
مسابقه "چگونه طرف مقابل رو کاملا حرص بدهیم" و جالب اینجا بود که هیچکدوم قصد عقب نشینی و تسلیم شدن رو نداشتن

شاید همین علت ها دلیل این رفتارها بود که حالا با چهره های کاملا مست ، به مبل بزرگ قرمز رنگ کنار سالن تکیه داده بودن و همزمان بطری های وودکا رو روی لب هاشون فشار می‌دادن
هر کس که اونها رو از دور می‌دید، به کارهای بچگانشون می‌خندید و گروه دیگه از مردم ، دورشون معرکه بزرگی گرفته بودن و هر کدوم سمتی رو تشویق می‌کردند

انگار که همه چیز اونقدر برای آدم های اون جمع کسل کننده شده بود که ناخودآگاه جذب مسابقه دادن دو پسر مست شده بودن و حالا با نگاهای سرخوش و از پس نقاب هاشون بهشون خیره شده بودن

تهیونگ که همین حالاش هم بیشتر از ظرفیت حقیقش نوشیده بود ، مصرانه پلک هایی که در حاله افتادن روی هم بودن رو نیمه باز نگه داشت و با دست های لرزون بطری آماده دیگه ای رو توی دست هاش نگه داشته بود

از طرفی جونکوک هم توی وضعیت بهتری نبود و با اینکه تا حدی تونسته بود خودش رو نگه داره ، ولی باز هم توی دلش از این حالت ناله بلندی می‌کرد و دوست داشت هر چه زودتر تهیونگ تسلیم بشه تا مجبور به نوشیدن بیشتر نباشه
شاید همه چیز تقصیر خودش بود
تقصیر خودش بود که بالاخره پذیرفته بود از بعضی رفتارهای پسرک بامزه خوشش اومده و همین باعثه توجه بیش از حدش به اون شده بود

با اینکه غرورش بهش اجازه نمی‌داد تا کاملا به این قضیه اعتراف کنه ، ولی باز هم می‌دونست که علت تمام رفتارهای عجیبش چی میتونه باشه و اون واقعا تسلیم شده بود

رفتارهای امروزش هم مهر تایید تمام حرف هاش شده بود
چونکه با اینکه لازم نبود اون رو به این مهمونی آورده بود و با بهانه کار کردن وقت بیشتری رو با اون گذرونده بود و از حرص خوردن هاش لذت برده بود،  حالا هم دوست داشت با پیروز شدن توی این مسابقه احمقانه تا مدت ها دلیلی برای بحث کردن با تهیونگ داشته باشه و همین علته تمام تلاش هاش برای نوشیدن بود

تهیونگ با قیافه قرمز شده و مستش،  اخم غلیظی کرد و با صدای کشیده ای تشر زد:
_:بسه...دیگه...لعنتی
با چشم های نیمه باز بطری خالی شده رو به سمته جونکوک گرفت و با همون لحن ادامه داد:
_:عوضی تمومش کن و تسلیم شو

جونکوک نیشخنده کجی روی لب هاش نقش بست و بطری دیگه ای از روی میز برداشت و لب زد:
_:چیه؟ دیگه نمیتونی بخوری و ادامه بدی کوچولو
سرش رو کج کرد و کمی به تهیونگ نزدیک تر شد و با لحن مرموزی لب زد:
_:چطوره تو تمومش کنی و بزاری من برنده بشم؟ به هر حال آخرش هم نتیجه همینه

تهیونگ با نفرت از جونکوک رو برگردند و متقابلا با گرفتن بطری جدیدی ، داد بلندی زد که باعثه تشویق بلنده اون جمعیت شد:
_: عمرا اگه بزارم برنده شی و این یکی رو هم صاحب بشی
جونکوک آه کلافه ای کشید و با صدای خسته ای لب زد:
_ پس بچرخ تا بچرخیم
در نهایت هر دو با هم بطری های توی دستشون رو بالا بردن و تمام محتویات وودکا رو نوشیدن

🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️Where stories live. Discover now