خاطرات و گذشته، آینده آدم ها رو میسازن
با هر تجربه شخصیت ما ساخته میشه و ما هستیم که انتخاب میکنیم که چیزی روی ما تأثیر داشته باشه یا نه
اگه تجربه ها رو مثله یه درس بزرگ میدیدم و ازشون استفاده میکردیم،دفعه بعد واکنش بهتری نسبت به اتفاقات تکراری از خودمون نشون میدادیمولی...
ولی همیشه بعضی تجربیات اینقدر تلخ بودن که هیچوقت از ذهنمون بیرون نمیرفتن و برعکس تبدیل به یه کابوس میشدند
جوری که همیشه همراه ما بودن و ناخودآگاه زنگ خطر رو توی ذهنمون روشن میکردنبکهیون هم از این خاطرات داشت....یا بهتر بگیم ۵۰۶ و گذشته اون بود که پر از خاطرات تلخ بود
بکهیون فکر میکرد که همین ها باعثه قوی بودنه ۵۰۶ درونش شده
ولی به چه قیمت؟
تاوان تمام این ها رو هر شب بکهیون پس میداد
وقتی که تاریکی همه جا رو فرا میگرفت و روی تختش میخوابید، خاطرات و کابوس های مختلف بهش هجوم میآوردن و بکهیون با اینکه بهشون عادت کرده بود ولی باز هم نمیتونست ازشون فرار کنه و تمام این ها هر بار بدتر از قبل اون رو آزار میدادهمه چیز یه مدت متوقف شده بود
همون زمانی که جسمش توی بغل چانیول محو میشد و بازوهاش مثله یه سپر از اون محافظت میکردن و گرمای تنش که بهش یادآوری میکرد که تنها نیست...
اما حقیقت و دیدارش با سهون اونقدر روش تاثیر گذاشته بود که آرامش قبل از طوفانش از بین بره و باز هم کابوس هاش به سراغش بیاندقیقا مثله حالا که بدترین خاطره بچگیش به شکل یه کابوس به سراغش اومده بود و بکهیون حتی توی خوابشم اخم بزرگی از یادآوریش کرده بود
مسکو(روسیه)_فلش بک ۱۵ سالِ پیش
۵۰۶ فقط یه بچه بود
بچه ای که مثله همیشه توی صف ایستاده بود تا برای آموزش مهارت های جدیده سازمان توی کلاسه درسش بشینه
ولی اون حتی بعنوان یه بچه هم با بقیه فرق داشت
مثله حالا که از صف بیرون کشیده شده بود و دسته کوچیکش توی دست های بزرگه مرده روسی گم شده بود و با قدم های آروم به سمته جایی میبردششاید این دقیقا همون زمانی بود که ترسش از این فرمانده روس چند برابر شد...
وقتی که با لبخند بهش خیره میشد ۵۰۶ آب دهنش رو قورت میداد و کاری جز خیره شدن انجام نمیدادولی چرا اون؟
چرا اون همیشه باید یه استثنا باشه و حتی توی همچین جای کثیف و پردردی نتونه با هزارن بچه دیگه غم هاش رو شریک بشه؟
شاید برای همین بود که همیشه احساس تنهایی میکرد و بعد از یه مدت که از تمامشون خسته شده بود ، احساساتش رو کشته بود تا بقیه بهش بگن یه رباته سرده آدم کشه!
شاید زمانی که با چشم های آبیش که اون زمان نوره معصومیت داشتن و به چشم های آبی مرده روس خیره شده بودن،همه چیز به یکباره تغییر کرد
و شاید بخاطره اینکه بهترین عملکرد رو بینه بچه ها داشت اینقدر بهش توجه میشد
پس گاهی اول بودن هم مشکل داشت
مشکلی که معصومیت رو از چشم های ۵۰۶ گرفت و اون رو برای همیشه توی تاریکی پرتاب کرد
YOU ARE READING
🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️
Fanfiction"نام من" ۵۰۶ معروف به ربات و ماشین آدم کش سازمان کا.گ.ب روسیه، فردی بود که هیچی از احساسات نمیدونست مثله همیشه ،توی ماموریتش بهش یه اسم جدید دادن، اینبار باید نقش بیون بکهیون رو بازی میکرد ولی چی میشه اگه این اسم همه چیزو عوض کنه و بکهیون با شنی...