"فرشته یا شیطان"

66 12 2
                                    

به سرعت قدم های بلندی برمی‌داشت و نفس نفس می‌زد
در حال فرار بود...
اونقدر دویده بود و کوچه ها و خیابون ها رو پشت سر گذاشته بود که دقیقا نمیدونست کجاست
تنها این رو می‌دونست که باید فرار کنه، پس بدون نگاه کردن به پشت سرش ،تنها می‌دوید
تلفنش پشت سر هم زنگ می‌زد و موقعیتی که توش گیر افتاده بود بهش اجازه فکر کردن رو نمی‌داد
با رسیدن به انتهای کوچه و رسیدن به بن بست ، مضطرب خودش رو گوشه دیوار و پشت سطل زباله بزرگی پنهان کرد
بی تفاوت به لرزش دستش از سر هیجان یا ترس موبایلش رو از جیبش درآورد و جواب داد
_: لعنتی، چرا موبایلت رو جواب نمیدی؟
بکهیون آهسته و بعد از مدتی که نفسش جا اومده بود جواب داد: داشتم فرار می‌کردم، متوجهم شدن، دارن تعقیبم میکنن
سرش رو برای چک کردن کوچه به عقب چرخوند و به سرعت به حالت قبلیش برگشت: الان تقریبا گیر افتادم

با شنیدن صدای قدم هایی که روی زمین کوبیده میشد ، کمرش رو به بدنه فلزی سطل آشغال تکیه داد و پوشه توی دستش رو مچاله کرد: ته، بهم رسیدن ، یه کاری بکن
تهیونگ به سرعت انگشت هاش رو روی کیبورد می‌کوبید تا موقعیت بکهیون رو شناسایی کنه ، با پیدا کردن موقعیت بک و دیدن محلی که درش قرار داشت ، میکروفون جلوی صورتش رو نزدیک تر گرفت: بک ، صدامو داری؟
بکهیون که سرش رو از کنار سطل بیرون کشیده بود ، با دیدن چند مرد سیاه پوش مسلح که در حال جستجو بودن ، به سرعت سرجای قبلیش برگشت و خفه لب زد: آره
تهیونگ آه آسوده ای کشید: خب ببین، موقعیتت رو بررسی کردم ، درواقع جایی که قرار داری بن بست نیست، پشت دیوار یه منطقه مسکونیه، فقط کافیه از دیوار رد بشی
بک کلافه با نزدیک شدن قدم هایی و نگاه کردن به دیوار بتنی جلوی روش، آهسته تر از دفعه قبل لب زد: بعد به ذهنت نرسید که چطور این دیوار رو دور بزنم؟

با ایستادن همون قدم ها، از ترس گیر افتادن ، بدون توجه به حرفای ته ، موبایلش رو قطع کرد و روی بی‌صدا گذاشت
از زیر شکاف سطل و دیدن ایستادن قدم هایی صبر کرد تا کمی دور بشن
مرد سياه پوش ایستاد و به ایرپاد توی گوشش ضربه ای زد: در حال بررسی موقعیتیم ، سوژه غیبش زده ، احتمالا همین نزدیکی هاست، پیداش میکنیم

بک با شنیدن این کلمات دیگه فرصتی برای صبر کردن نمی‌دید
پس به سرعت دست به کار شد و با پریدن روی سطل زباله بزرگی که مدتی پشتش پناه گرفته بود و حینش پوشه و موبایلش رو توی لباساش جا داده بود ، حالا با هر دو دستش پرش بلندی کرد تا خودش رو به بالای دیوار بتنی برسونه
مرده سیاه‌پوش با دیدن بکهیون که در حال بالا رفتن از دیوار بود ، توجه بقیه رو هم جلب کرد و با درآوردن اسلحش، اخطار بلندی داد: ایست!
بکهیون بی توجه حالا که خودش رو به بالای دیوار رسونده بود با شنیدن صدای شلیک اسلحه، بدون هیچ فرصتی برای فکر کردن خودش رو به طرف دیگه دیوار ، پرت کرد
هنوز صدای تیراندازی رو می‌شنید، در همون حال بین زمین و هوا به شدت از فرط جاذبه به سمت زمین کشیده میشد
دستاش رو برای آسیب ندیدن صورتش، به شکل ضربدری جلوی صورتش قرار داد و روی تپه پر از ماسه فرود اومد
از شدت افتادن روی ماسه ها ، چند بار غلت خورد و بعد از مدتی بالاخره سرجاش ثابت موند
گرد و خاکه ناشی از افتادنش هنوز در هوا جریان داشت، دستاش زخمی شده بود و احتمالا خراش های زیادی سر تا سر بدنش رو فرا گرفته بود
از همه مهم تر زانوی پاش بود که زخم بدی روش خودنمایی می‌کرد
لعنتی زیر لب گفت
بدتر از این نمی‌شد
سرش رو بالا برد و به جایی که فرود اومده بود نگاه کرد
منطقه مسکونی که ته ازش حرف می‌زد محل یه ساختمون سازی بود که پر از مصالح برای ساخت بود، حیف که حتی فرصت فحش دادنم نداشت
بی امان و بی توجه به وضعیتش از روی زمین بلند شد و با پای لنگون و حداکثر سرعتی که داشت ، بالاخره با هر زر و زوری که بود خودش رو از اون هزارتوی کوچه ای بیرون کشید
با دیدن جمعیت زیادی از مردم ،به یک باره و ناگهانی خودش رو توی جمعیته شلوغه در حال جریان پرت کرد و به همراهشون به سمتی کشیده شد
متوجه نگاهای عجیبی که به خاطر سر و وضع خاکیش روش خشک مونده بود ، شده بود
بی‌اهمیت موبایلش رو از جیبش بیرون کشید و بی جون منتظر موند
ته با زنگ خوردن گوشیش و دیدن موقعیت بک به سرعت و با نگرانی از سکوته پشت خط، لب زد: بکهیون؟ خوبی؟
بک که هنوز هم به همراه جمعیت در حال حرکت بود ، کلاه هودی که زیر کتش بود رو روی سرش کشید: آره ، فک کنم گمم کردن
ته با چک کردن موقعیت بک روی کامپیوترش نفس راحتی کشید: خوبه ، دیگه چیزی نمونده
به سرعت اضافه کرد: همین راه و مستقیم برو بعدش به یه چهارراه می‌رسی، اونجا یه آئودی مشکی رنگ منتظرته، فقط سریع باش، وقته زیادی برامون نمونده

🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️Où les histoires vivent. Découvrez maintenant