"هیولا"

23 8 5
                                    

صدای فریادهاش،پای سه مرد عصبانی رو به زیرزمین تاریک کشوند

دو نفر با خشم و غضب بهش خیره شده بودن و یکی با نگاهی خاموش به تقلاهاش خیره شده بود ، بالاخره مرده ساکت شده از این وضعیت عصبی شد و با صدایی کنترل شده رو به پسره پریشون روی صندلی غرید:
_بسه دیگه، با اینکارات قرار نیست از دستمون خلاص بشی
مردی که انگشتش قطع شده بود و حالا با بانده بزرگ سفید رنگی اون رو پوشونده بود ، با این حرف دندون هاش رو روی هم سایید و با نفرتی که روش کنترل نداشت لب زد:
_ چرا مانعش میشی؟ شاید بهانه خوبی بود و تونستم خیلی خوب انتقامم رو ازش بگیرم
با نگاه منظور داری به مرد خیره شد و با زدن چشمکی اون رو متوجه منظورش کرد
مرده دیگه لبخنده کثیفی زد و با هیجان لب زد:
_ کاش می‌شد قبل از همه اینا حسابشو می‌رسیدیم تا بفهمه با کی طرفه

بکهیون با چشم هایی قرمز شده ، با شنیدن حرف هاشون فکری به سرش زد و دست از تقلا برداشت
سرش رو بالا آورد و با زدن نیشخنده رو مخی روی لب هاش،با لحن حرص آوری لب زد:
_جراتش رو ندارید،هیچکدوم از شما سه تا حرومزاده حتی شجاعت دست زدن به من رو ندارید،شما فقط سه تا نوچه بدردنخورید که مثله یه انگل از جکسون آویزون شدید

سه مرد با توهین واضحی که بهشون شده بود شوکه به پسری که با نگاهی ترسناک بهشون خیره شده بود نگاه کردن و بالاخره مردی که دستش باندپیچی شده بود با صدایی هشدار آمیز قدمی به سمت بکهیون اسیر شده برداشت و گفت:
_ من و امتحان نکن هرزه، تضمین نمیکنم بتونی حتی تحملش کنی
بکهیون با همون نیشخندی که حالا جزئی از صورتش شده بود با لحن قبلی جواب داد:
_ چیه؟ نکنه می‌ترسی کاری کنی؟
خنده ای کرد و با دستش به پایین تنه مرد با دست هایی بسته اشاره زد:
_ خودتو خیس کردی؟ شاید اونقدری کوچیک باشه که بخوای خودتو جای یه هرزه معرفی کنی

مرد خنده عصبی کرد و حالا اون بود که نیشخندی روی صورت داشت، سرگرم شده لب زد:
_خودت خواستی کوچولو، بزار جواب کنجکاویت رو بدم
اشاره ای به دوستش کرد و مردی که تمام این مدت با هیجان به مکالمه گوش می‌داد،  به طرف بکهیون حرکت کرد و پشت صندلیش قرار گرفت، دست هاش رو نوازش وار روی بازوهای بکهیون کشید و با حرکته ناگهانی که با بالا آوردن دستش همزمان بود ، دست هاش رو به شونه بکهیون کوبید و به صندلی چفتش کرد ، سرش رو به طرف شونه بکهیون خم کرد و توی گوشش زمزمه کرد:
_ اگه دهنت رو میبستی هیچوقت مجبور نبودی اولین بارت رو با سه نفر تجربه کنی
مکثی کرد و ادامه داد:
_ ترجیح می‌دادم خودم و خودت بودیم

بکهیون به حرف های مرد خندید و با دیدنه مردی که دستش رو قطع کرده بود و در حاله کشیدنه زیپ شلوارش بود ، خندش شدید تر شد ، جوری که دو مرد لحضه ای با تعجب به پسره اسیر شده خیره شدن
جوری می‌خندید انگار که اون دو مرد به جای اون زندانی بودن و در حاله شکنجه شدن بودن

🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️Where stories live. Discover now