"هواسا"

32 5 0
                                    

هواسا
دختری که همه فکر می‌کردن از هیچی خبر نداره و خله و فقط به داشتن افسر اوه فکر میکنه
اصلا با اون چیزی که دیگران فکر می‌کردن یکی نبود و خوده واقعیش فرسنگ ها از تصوری که برای دیگران ساخته بود، فاصله داشت...

شاید هیچ کس فکرش رو نمی‌کرد که تمامه نقشه های پدرش کاره خودشه و اون بوده که از همون اول فکر همکاری با مافیا و پول گرفتن ازشون رو توی ذهنه پدرش کاشته و باعث شده تا انقدر پولدار و قدرتمند بشن...
ولی تمام این ها تا زمانی ادامه داشت که هواسا برای چیزی بیشتر از پول حریص بشه و اون یه آدم بود
هواسا واقعا از افسر اوه جذاب خوشش اومده بود و تمام این سال ها تلاش‌ کرده بود تا مخ سهون رو بزنه و اون رو برای خودش کنه
ولی و متأسفانه همیشه به درهای بسته برخورده بود و اون اوه سهون لعنتی هیچ تمایل و علاقه ای نسبت به اون نشون نمی‌داد

ولی همه این ها خوب بود چون هواسا می‌دید که سهون با کسه دیگه ای هم وارده رابطه نمیشه و همیشه به خودش می‌گفت که حداقل شانسی داره و میتونه به تلاش هاش ادامه بده

تا زمانی که....
ولی و همه این ها تا زمانی بود که رفتاره افسر اوه رو با یه پسره جذاب دیگه بنام بیون بکهیون ندیده بود و حسادتش شعله ور نشده بود
تا جایی که این شک کردن به جایی برسه که هر دوشون رو زیره نظر بگیره و حالا این عکس های کاپلی قشنگ رو توی دست هاش مچاله نکنه...

ذهنه فرضیه پردازش به سرعت نتیجه های خودش رو می‌گرفت و هواسا ناباورانه به این فکر می‌کرد که شاید همه این ها دروغ باشه و اون ها فقط با هم دوست شده باشن
ولی قلبه بی حس شدش تمام امیدش رو ازش گرفته و سرش فریاد می‌زد که دو نفر در عرض کمتر از یک ماه چطور میتونن به همچین رابطه ای برسن؟
طوری که با هم به سینما برن و دست های سهون اجازه داشته باشن هر جایی از بدن یه غریبه رو لمس کنن؟

درسته...
هواسا باورش نمی‌شد که همه این ها حقیقت داشته باشه و اون بعد از این همه تلاش حتی یه لبخند از عشقش رو دریافت نکنه و یک فرده غریبه بدون هیچ تلاشی همه چیزهایی که هواسا می‌خواست رو حالا صاحب شده بود
این باعث حسادت و البته که خشمش شد
جوری که قلبش شکسته بود و با چشم های خودش حقارته له شدن قلب و احساساتش رو زیر پای سهون دیده بود

گفته بود که هیچکس اون رو خوب نمیشناسه؟
حالا هم شاید کسی فکرش رو نمی‌کرد که تنها نقطه بزرگ بولد شده توی ذهنه اولگا ، گرفتن انتقام از اون اوه سهون عوضی باشه...
ولی چطوری؟
همین باعث شده بود تا هزار تا فکر مختلف به ذهنش برسه و از هیچکدومشون اونطور که باید راضی نباشه...

واقعیت این بود که هواسا از یه زمانی به بعد تصمیم گرفته بود تا جواب هر آسیبی که دیگران به اون میزدن رو بده
اون معتقد بود که اگه اینکار رو نکنه به خودش بدهکار میشه و هیچ چیز از این موضوع بدتر نبود
هواسا دختری بود که برخلاف ظاهره دختره لوسی که از خودش ساخته بود، درد و رنج های زیادی کشیده بود و اون ها رو با پوسته ظریف و زیبای خودش پنهان کرده بود
و از این موضوع هیچکس باخبر نبود....حتی نزدیک ترین آدم زندگیش، یعنی پدرش...

🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️Where stories live. Discover now