Chanyeol pov
صبح زود بود و همونطور که روی بالکن شیشه ای برجم ایستاده بودم، سیگار برگی رو توی یه دستم نگه داشته بودم ، دست دیگم رو که توی شلوارم پنهان شده بود بیرون آوردم ، سیگارم رو روی لب هام نگه داشتم و با فندکی که از جیبم بیرون آورده بودم روشنش کردم
همونطور که کام عمیقی ازش میگرفتم به منظره شهری که زیرپاهام بود نگاه میکردم
چند ماه قبل هیچ چیزی نداشتم و آرزوی رسیدن به این جایگاه رو داشتم
ولی وقتی به دستش آوردم حتی خوشحال هم نبودم ،حالا که به تاوان هایی که بخاطرش پس دادم فکر میکنم ، زیادم ارزشمند نبود...
من دیوار ها رو قرمز رنگ میکنم ، یه اصطلاح برای آدمکش های خانوادست، کارم پاکسازی بود، اگه کسی مخالفتی داشت یا سفارشش رو پیش رئیس میکردند، سریعا به دنبال من میومدن تا کارشون رو انجام بدم
فرقی نمیکرد توی خیابون،خونه، ماشینشون یا هر جای دیگه ای که باشن، تنها یه فشار کوچیک روی ماشه اسلحه م کافی بود تا هر کسی رو بکشم
فکر نکنید این کار رو با خونسردی انجام میدادم برعکس، هر شب کابوس میدیدم
کابوس دست های خونی شدم و صورت آدمهایی که جونشون رو گرفته بودم، به همین خاطر شب ها نمیتونستم بخوابم و آرامشی نداشتم
همیشه بزور قرص خواب میخوابیدم ، صبح ها با وحشت از خواب بیدار میشدم و باز هم نقاب همیشگیم رو به صورت میزدم
خشم زیاد از این نقص زندگیم ،همیشه به من چیره میشد و به همین خاطر ساعات زیادی رو به ورزش بوکس اختصاص میدادم تا خشمم رو خالی کنم
استخون های شکستم و دست های خونیم ،دردهایی بودن که حواسم رو از خلأ ها و درد های دیگه زندگیم پرت میکردند یا حداقل اینطور فکر میکردم
هیچ کاری که انجام دادم بدون دلیل نبود و تصمیم گرفتم حالا که کاملا توی لجن غرق شدم کسایی رو که باعث این قضیه شدن رو هم با خودم فرو ببرم
با کمک کوک تونستم تا اینجای کار پیش بیام و تصمیم ندارم حالا حالاها پا پس بکشم
شاید خیلیا کارام رو بی دلیل برداشت کنن ، شاید همه فکر کنن که من یه آدم عقده ایم که بی علت رئیسم رو به زیر کشیدم ولی تمام اینها بخاطر فساد نهفته قضیه بود
کثیف ترین جنایتشون تجارت برده جنسی بود که بیشترشون از هند و تایلند و چین به اینجا آورده میشد و با حالت بدی عرضه میشدن یا به جاهای دیگه ی دنیا میفرستادن
بچه های فراری و گمشده دختر و پسر ،که هر سال ناپدید میشدن ، توسط باند ها در سراسر آسیا و بخش های دیگه پخش میشدن و ازشون سوءاستفاده میشد
مواد مخدر ، تجارت الکل و هزاران کار دیگه به عهده آدم های رذل و کثیفی مثل رئیس من بود که با هیچ وجدان و حس گناهی انجامشون میداد و حتی برای پول طمع میکرد
نمیتونستم ساکت بمونم ، حتی منی که فکر میکردم وجدانم مرده نمیتونستم تمام اینها رو ببینم و ساکت بمونم
ما رویاهایی داشتیم، رویایی برای آینده بهتر...
با سوزش دستم از افکارم بیرون کشیده شدم ، سیگار تموم شدم رو به روی زمین انداختم و زیر پا لهش کردم
امروز خیلی سرحال بودم ، مشتاق بودم گروه جدیدم رو زودتر و البته که بعد از اتمام سه روز تعیین شده ببینم
نیاز به افرادی برای دست یافتن به رویاهام داشتم و تنهایی نمیتونستم کاری از پیش ببرم
به سمت در بالکن حرکت کردم و وارد سالن شدم، با دیدن کوک که روی صندلی نشسته بود و به آرومی چایش رو مینوشید حرکت کردم
_:صبح بخیر
همونطور که چایش رو روی عسلی کنار مبل میگذاشت متقابلا صبح بخیری گفت و کاغذهایی رو به سمتم هل داد
_: اینا رو باید امضا کنی ، لیست کارهای امروزت هم نوشته شده ، یه جلسه کاری هم هست که ضروریه و حتما باید بری
بی توجه به صحبت هاش بی ربط گفتم : برای امروز دوست دارم شخصا حضور داشته باشم
کوک همونطور که لیست برنامه های امروز رو چک میکرد از روی عادت عینکش رو به عقب هل داد: نمیرسی ، سرت خیلی شلوغه ، امروزم زیاد مهم نیست فقط یه گزینشه ،روز سوم حضورت ضروریه
چان مصر به کوک خیره شد و نشون داد این قضیه چقدر براش مهمه: یعنی نمیتونم حتی یه نظارت کوفتی داشته باشم
کوک همونطور که با انگشت شصت و اشاره یه دستش چشم هاش رو ماساژ میداد با دست دیگش روی برگه خط کشید و پرسید: ساندویچ میخوری؟
چان متعجب به کوک خیره شد: چطور مگه؟
__: برنامت کاملا پر بود، تایم نهارت رو خط زدم
چان تکخندی زد و سری از زیرکی کوک تکون داد: خیلی سخت گیرانست
YOU ARE READING
🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️
Fanfiction"نام من" ۵۰۶ معروف به ربات و ماشین آدم کش سازمان کا.گ.ب روسیه، فردی بود که هیچی از احساسات نمیدونست مثله همیشه ،توی ماموریتش بهش یه اسم جدید دادن، اینبار باید نقش بیون بکهیون رو بازی میکرد ولی چی میشه اگه این اسم همه چیزو عوض کنه و بکهیون با شنی...