نمیدونم این من بودم یا آدم های دور و برم که اینقدر زود تغییر کرده بودن و من متوجه نبودم...
از هر کسی که انتظار کاره بخصوصی رو نداشتم، دقیقا همون کار رو انجام داده بود
چرا فکر میکردم همه مثله خودمن؟
همه مثله من خط قرمز دارن و یه چیزایی براشون امکان ناپذیر و غدغنه؟اون ها دقیقا همون کار رو انجام داده بودن و من بیخبر بودم
فکر میکردن که نمیدونم
من رو احمق فرض میکردن و فکر میکردن که از هیچی خبر ندارم...
غافل و بی خبر از اینکه همه چیز رو میدونستم و متوجهش شده بودم، فقط چیزی بروز نمیدادمنمیدونم...
شاید هم تقصیر من بود که اینقدر همه چیز رو توی خودم میریختم و از هیچ چیز حرفی نمیزدمزندگی پر از تناقض بود و من نمیدونستم باید با کدوم سازش برقصم...
شاید هم راست میگفتن که وقتی مردم چیزی راجبت ندونن، نمیدونن دقیقا باید به چی حمله کنن
چون هیچ نقطه ضعیفی دستشون نداده بودی و اون ها هیچ چیز از زندگیت نمیدونستنمنم انتخاب کرده بودم...
انتخاب کرده بودم که زندگیم برای بقیه یه معما باشه، سکوت کنم و این موفقیت هام باشه که از جانبم حرف میزنن
به هر حال هر کسی انتخاب میکرد که کی باشه، چی باشه و خودش رو چی معرفی کنهشاید نامم یا اسمم رو خودم انتخاب نکرده باشم، شاید چیزی از گذشته و هویت واقعیم ندونم، شاید حتی پدر و مادر یا خانواده ای نداشته باشم
ولی میتونستم خودم رو از هیچ بسازم، میتونستم هر اسمی داشته باشم، نام من چیزی بود که خودم میتونستم بسازمش، میتونستم خودم یه اسم برای خودم انتخاب کنم، میتونستم به بقیه نشون بدم که دقیقا کی هستم و چه هویتی دارم
من کسی بودم که خودم رو از هیچ ساخته بودم
هیچی توی این دنیا به جز یه عدد نبودم
پونصد و شیش
ملقب به رباته یه سازمان کثیف جاسوسی از یه کشوره خودکامه بی دینه کثیف ترولی هیچکدوم از این ها مهم نبود
دیگه نه...
نه وقتی که از فقط یه عدد بودن و بی حس بودن خسته شده بودم
بیست و دو سال زمان زیادی بود....زمان زیادی بود برای ربات بودن و ندونستن چیزی...حالا و بعد از این همه سال احساس زنده بودن و انسان بودن میکردم
این حسی بود که عشق باعثش شده بود، این حسی بود که با هر بار بیون بکهیون صدا شدن با تمام وجودم حسش میکردم و حالا برای بار هزارم وسطه یه دوراهی ایستاده بودم
دوراهی که باید بین گذشته و آینده یکی رو انتخاب میکردم
باید بین پونصد و شیش موندن یا بیون بکهیون شدن انتخاب میکردم
و من ناچار و تنها توی خوابم، رویا و کابوس میدیدمترس رها شدن از اون شخصیت وحشی و ربات گونه بهم چنگ میزد و قلبم سره مغزم فریاد میزد که باید عشق رو انتخاب کنی...باید بیون بکهیون بودن رو بپذیری
YOU ARE READING
🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️
Fanfiction"نام من" ۵۰۶ معروف به ربات و ماشین آدم کش سازمان کا.گ.ب روسیه، فردی بود که هیچی از احساسات نمیدونست مثله همیشه ،توی ماموریتش بهش یه اسم جدید دادن، اینبار باید نقش بیون بکهیون رو بازی میکرد ولی چی میشه اگه این اسم همه چیزو عوض کنه و بکهیون با شنی...