"هدیه"

46 6 2
                                    

چانیول با چشم های درشت شده ای به منظره هات و نفس گیره جلوی چشم هاش خیره شده بود و نفسش رو حبس کرده بود

آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو از ساق پای سفید و برهنه بکهیونش بالا برد و به شلواره جذب مشکی رنگی که پوشیده بود و انحنای پاهاش رو مشخص کرده بود نگاه کرد و به پیراهن سفیدی که به همون اندازه به تنش چسبیده بود، خیره موند

هیچوقت فکرش رو نمی‌کرد که وقتی منتظره بکهیون به در اتاق تکیه داده بود ، قراره با چنین صحنه ای رو به رو بشه
وقتی که بالاخره به خودش اومد و متوجه خنده ریز بکهیون شد، اخم سریعی روی صورتش شکل گرفت و لب زد:
_ تو که نمیخوای اینطوری بیرون بیای هیون؟

بکهیون که تمامه قصدش حرص دادنه چانیول بود و به خواستش هم رسیده بود، لبخندی زد و با شیطنت شونه ای بالا انداخت:
_ چرا که نه!
نگاهی به خودش انداخت و مظلومانه پرسید:
_ آخه مگه لباسام چشه؟

چانیول نیشخنده حرصی زد و بخاطره قیافه مظلوم بک جلوی نیش زدنه زبونش رو گرفت:
_ هیچیش نیست، البته فقط واسه اغوا کردنه من و نه بقیه،  پس بهت اجازه نمیدم اینطوری بیرون بیای و باعث بشی من با کسایی که جرئت میکنن نگاهت کنن دعوا کنم و اولین دیتمون به فاک بره

چانیول تو این لحضه اصلا نمی‌تونست از کلمه " خراب بشه" استفاده کنه چون ذهنش دوره کلمه فاک می‌چرخید و دوست داشت بی‌خیال دیت رفتنشون بشه و بکهیون رو توی اتاق پشت سرش ببره و کارش رو بسازه

بکهیون با تعجب به قیافه خبیث شده چانیولی که توی فکر فرو رفته بود ، نگاهی انداخت و متقابلا فکر کرد:
"شاید بهتره سر به سرش نذارم و فقط یه لباس معمولی بپوشم؟"
اما و در نهایت حرفی که زد برخلاف تمام فکرهایی بود که توی ذهنش می‌چرخید:
_ مجبورم کن!

چانیول توجهش جلب شد و نگاهش قفل نگاه پر از شیطنت بکهیون شد و همون لحضه بود که زمان ایستاد
چانیول توی جریان لایتناهی اقیانوس چشم های بکهیون غرق شد و خشکش زد
همیشه با دیدنه زیبایی های بکهیون غافل گیر می‌شد ولی این ساید جدیده بکهیون....این شیطنت و برق نگاهی که برای اولین بار می‌دید،چانیول رو دوباره عاشق کرد
اونقدر عاشق کرد که با جلو اومدنه بکهیون و لمس و نگاه نگرانش، انگار که جریانی برقی بهش وصل کرده بودن،  به خودش اومد و این کلمه توی ذهنش بولد شد :
"مجبورم کن"

چانیول نیشخندی زد و طی یه حرکت ناگهانی دستش رو دوره کمره بکهیون پیچید و از روی زمین بلندش کرد، اجازه عکس العملی بهش نداد و لب هاش رو با شدت روی لب هاش کوبید و اون ها رو به معنای واقعی کلمه بلعید
بکهیونی که هل شده بود، کاری جز گرفتنه یقه مرد و فشردنش نداشت و تو این لحضه بی ربط فکر کرد:
"چرا چانیول همیشه اینقدر منظم و شیک پوشه"
"و چرا منم که همیشه یقه لباسش رو نامرتب میکنم؟"

🤍♠️𝓜𝔂 𝓝𝓪𝓶𝓮🤍♠️Where stories live. Discover now