part 2

110 12 0
                                    

با ترس به بازوی پسر کناریش چنگ انداخت :چرا من همیشه باید با تو همراه بشم هئونگ..... آخه باید با یکی برم که نترسه تا بتونه مراقبم باشه.
جونگهو نور رو به سمت چپ چرخوند :منم هر دفعه اینو به خودم میگم که باید با یکی برم که نترسه اما نمیدونم چرا هر دفعه با تو میام.
صدایی از پشت سرشون بلند شد وویونگ با ترس به عقب برگشت :این صدای چی بود.
جونگهو ایستاد و رد نگاشو دنبال کرد :شبیه صدای ده هوی هئونگ بود.
وویونگ به زحمت آب دهنش رو قورت داد :کی با ده هوی هئونگ بود.
جوابی که نشنید دستشو بیشتر دور بازوی جونگهو حلقه کرد :هئونگ بیا برگردیم.
نگاه جونگهو به سمت جلو و عقب کشیده میشد :میخوای دوباره دست مون بندازن.
قدمی جلو گذاشت :ما نمیتونیم برگردیم.
تنها منبع نور همون چراغ قوه ی توی دستشون بود، سکوت داخل غار به گوش هاشون فشار میاورد، صدای ضربات قلب هر دو این قدر بلند بود که به راحتی میتونستن بشنون.
گلوی وویونگ از شدت ترس خشک شده بود، به یه دو راهی رسیدن :از کدوم سمت باید بریم.
جونگهو نور، رو روی نقشه ای که دست وویونگ بود انداخت تا بتونه راحت تر اونو ببینه :باید بریم سمت راست.
پسر دوباره دستشو دور بازوی جونگهو حلقه کرد و کاملا بهش چسبید :اگه از اینجا سالم رفتیم بیرون برات یه مرغ کامل میخرم.
وویونگ همون طور که با احتیاط قدم برمی‌داشت گفت :دفعه ی پیش هم همینو گفتی و دفعه ی قبل ترش و قبل تر از اون، اما هیچ وقت برام نخریدی.
جونگهو قدم دیگه ای برداشت :این دفعه دیگه واقعا میخرم.
کمی که جلوتر رفتن نوری به فاصله ی دور نظرشون رو جلب کرد :هئونگ فکر کنم خودش باشه، بیا سریع تر بریم که زودتر از اینجا خلاص بشیم.
چند متر رفتن جلوتر که صداهایی نظر هر دو رو جلب کرد :این دیگه صدای چیه.
جونگهو نور چراغ قوه رو به سمت پایین گرفت، با دیدن اون سوسک های سیاه که داشتن روی زمین تکون میخوردن و حتی روی کفش هاشون هم اومده بودن بهم دیگه نگاه کردن و با صدایی بلند شروع کردن به جیغ زدن.
جونگهو دست وویونگ رو گرفت و شروع کرد به دویدن، صدای جیغ شون این قدر بلند بود که تا بیرون از غار هم رفت.
چان و فلیکس داشتن ردیاب ها رو از توی لب تاپ نگاه میکردن :دوباره جونگهو و وویونگ... حتما حشره دیدن.
فلیکس با دیدن اسم اونا که داشتن مسیر رو اشتباه میرفتن سریع گفت :هئونگ دارن اشتباه میرن.
چان بیسیم رو برداشت :دارن میرن سمت مینگی و سوبین.
دستشو روی دکمه ی کناری گذاشت و فشاری بهش داد :مینگی صدامو میشنوی.
صدای شاد پسری توی بیسیم پیچید :چی شده هئونگ... باید برگردیم.
_بگو ما هنوز چیزی پیدا نکردیم.
مینگی حرف سوبین رو تکرار کرد که چان میون حرفش پرید :وویونگ و جونگهو ترسیدن دارن میان سمت شما دو تا.
صدای خنده ی مینگی بلند شد :حتما بازم سوسک دیدن... نگران نباش هئونگ صدای جیغ شون داره میاد... میاریمشون بیرون.
بیسیم رو، کنار لب تاپ گذاشت :من نمیدونم اخه سوسک ترس داره که این دو تا این طوری میترسن.
فلیکس به نقشه های رو به روش خیره شد :اگه امشب اون جعبه ی لعنتی رو پیدا نکنیم فردا گروه دفین باخیا میان برش میدارن، بعد دیگه کی میتونه کنایه های اونا رو تحمل کنه.
چان همون طور که جای هر کدوم از پسرا رو نگاه می‌کرد تا خطری تهدیدشون نکنه گفت :نه میتونیم برش داریم، بیا ببین... هیونجین و سونگهوا بهش نزدیک شدن.
فلیکس نقشه ها رو جمع کرد :میرم نزدیک 3 راهی تا پسرا رو بیارم.
داخل غار شد تقریبا صد متری رفت که به 3 راهی رسید، منتظر به ورودی ها نگاه می‌کرد :فقط امیدورام مثل اون دفعه آسیب نبینن.
نگاش بین ورودی ها میچرخید که از ورودی دوم دید جیسونگ و ده هوی دارن میان، اونم در حالی که جیسونگ داشت ده هوی رو روی کولش حمل می‌کرد، فلیکس با نگرانی طرفشون رفت :چی شده.
جیسونگ کمی ده هوی رو بالاتر کشید :لعنتی، یه تله خرگوش اونجا بود، پاش حسابی آسیب دیده.
نگاه فلیکس به سمت پایین کشیده شد و تا به پای اش و لاش ده هوی رسید :لعنت بهشون اخه تله خرگوش.
مطمئن بود اون تله ی خرگوش تازه گذاشته شده، چون هیچ چیزی توی نقشه ازش گفته نشده بود :ببرش تا چان هئونگ بهش برسه، من منتظر پسرام.
جیسونگ به عقب نگاه کرد :صدای جیغ وویونگ و جونگهو رو شنیدم اتفاقی براشون افتاده.
فلیکس پوفی کرد :نه دوباره ترسیدن، برو ده هوی داره از حال میره.
جیسونگ سری تکون داد و به سمت خروجی غار راه افتاد.
فلیکس جلوی ورودی ها رژه میرفت، عصبی شده بود، پس چرا اونا نمیومدن، مگه فاصله شون چقدر بود.
شاید باید برمی‌گشت تا مسیر شون رو چک کنه، شاید راهی رو اشتباه رفتن.
میخواست مسیر اومده رو برگرده که متوجه صدایی شد، گوشاش رو تیز کرد که صدای فین فین رو تشخیص داد.

هفت گناه کبیره انجیل Donde viven las historias. Descúbrelo ahora