part 2 season 2

45 10 3
                                    

الین عصبی راه می‌رفت، تنها صدا، صدای شلعه های آتیشی بود که اون سالن بزرگ رو گرم کرده بود :روزا داره میگذره و اون کتبه ی لعنتی هنوز دست من نیست... میدونی اگه اون کتبه رو پیدا نکنیم چی میشه... تموم اعتبارم رو پیش ادوارد از دست میدم.
افراد حاضر توی سالن با ترس گوشه ای ایستاده بودن، الین خنده ای ترسناک کرد :همین طوری هم با وجود اون 7 تا عروسک جایی برای ما نیست.
_سرورم من مطمئنم اون شکارچی بهمون دروغ گفته بود که کتبه دست پسرای لخ نسی... اونا هیچی ازش نمیدونستن.
الین جامی که روی میز بود رو برداشت و به سمت آتش پرت کرد و داد زد :خب برین یکی رو پیدا کنین که بدونه...
آتش زبانه کشیده بود، اما هیچ کدوم از اون ترس نداشتن نه به اندازه ای که الان از الین میترسیدن.

پلکهای هیونجین لرزید و به آرومی چشماش رو باز کرد، گیج بود و یادش نبود چی شده. چند بار پلک زد تا بتونه حواسش رو جمع کنه.
دستشو تیکه گاه بدنش کرد و از جا بلند شد و با دیدن سونگهوا یادش اومد چه رکبی خورده، اخمی غلیظ روی صورتش نشوند :اون طوری اخم نکن من که وویونگ نیستم ازت بترسم.
هیونجین پتو رو از روش کنار زد :باورم نمیشه که این طوری بهم کلک زدی.
داشت به سمت در اتاق میرفت که صدای جدی سونگهوا میخکوبش کرد :اگه بخوای به روش قبل ادامه بدی مجبور کاری رو بکنم که اصلا دوست ندارم... هیونجین اگه به فکر خودت نباشی از اینجا دورت میکنم، میفرستمت جایی که حتی نتونی یه سانت هم تکون بخوری... اگه میخوای در کنارمون باشی و برای گرفتن انتقام ده هوی بهمون کمک کنی باید هر چی میگم گوش کنی فهمیدی.
دست هیونجین روی دستگیره مشت شده بود :من به زنده ات احتیاج دارم، مرده ی تو به در هیچ کس حتی ده هوی هم نمیخوره پس به خودت بیا... لطفا به خودت بیا هیونجین.
مرد جوان اروم سرشو پایین انداخت :منو ده هوی از بچگی کنار هم بودیم... حتی خانواده هامون رو توی یه روز از دست دادیم، با هم وارد این گروه شدیم اما حالا اون... اون تنها رفته و من دیگه کسی رو ندارم.
دستای سونگهوا از پشت بغلش کردن :یعنی توی این چند سالی که اینجا بودی ما کست نشدیم...
هیونجین هق زد :هئونگ جلوی چشمام شکنجه اش کردن... توی بغلم جون داد... هئونگ میدیم چطوری داره درد میکشه اما هیچ کاری نتونستم انجام بدم.
بغض بدی گلوی سونگهوا رو فشار میداد :میدوم چقدر برات سخته... نمیگم تحمل کن و طاقت بیار که میدونم چقدر سخته... فقط ازت میخوام خودت باشی... همون هیونجین قوی که همیشه بودی.

همه دور هم نشسته بودن و منتظر تا سونگهوا چیزی رو که می‌خواست بهشون بگه و ماموریتی رو که به عهده اش قرار می‌گرفت رو انجام بده :طبق چیزی که من دیدم و فهمیدم ادوارد یارانش رو داره و به هر کدوم از اونا یکی از انگشترا رو داده و این یعنی 7 تا ادوارد .... اما این وسط یه نکته ی خوب هم هست و اون اینکه ادوارد عملا خودشو با دادن انگشترا به بقیه ضعیف کرده و این یعنی مقابله کردن باهاش راحتتره... اولین کاری که باید انجام بدیم اینکه اون 7 نفر رو پیدا کنیم باید همه چی رو در موردشون بفهمیم و اینکه حتما ادوارد دلیلی داشته که اونا رو انتخاب کرده و این یعنی اونا نقطه ضعف دارن... همون طور که همه تون میدونین جادوگرا به خوناشاما کمک کردن و اونا به شدت قوی شدن و الان جز ارتش ادوارد هستن....جادویی که اونا باهاش قوی شدن رو پیدا کردم و الان باید ضدش رو پیدا یا درست کنم که متاسفانه این برای من به تنهایی سخته و باید از چند تای دیگه از جادوگرای سفید کمک بگیرم.
جیسونگ که دید سونگهوا ساکت شده گفت :چطوری میتونیم اون 7 نفر رو پیدا کنیم.
سونگهوا بشکنی سمت جیسونگ زد :به نکته ی خوبی اشاره کردی... مطمئنا اونای دیگه هم به زودی خودشون رو نشون میدن، ما الان تصویر یکی از اونا رو داریم.
عکسی که از صورت چانگبین گرفته بود رو بالا آورد :سخته... چون باید به اطلاعات پلیس دست پیدا کنیم البته نه اون قدرا.
_اینکه اونیه که برای خواهرم کار میکنه.
سونگمین با دهنی باز به عکس چانگبین نگاه کرد :چرا اون موقع متوجه نشدم... من میشناسمش، این مرد برای خواهرم کار میکنه.

هفت گناه کبیره انجیل Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon