part 9

34 7 134
                                    

پا توی محوطه ی آتش نشانی گذاشت. اینجا دومین مقصدش بود، قبل از اینکه به اینجا بیاد رفته بود محله ای که زندگی می‌کرد با قدرت حسادت انگشتر همه رو به جون هم دیگه انداخته بود و کلی لذت برده بود.
حالا وقتش بود انتقامش رو از همکاراش بگیره و به اونا نشون بده هر کدوم تا چه اندازه به مینهو حسادت میکردن، تاره وارد سالن شده بود که صدای آژیر بلند شد :لعنتی الان وقتش بود.
پشت درختی پناه گرفت و دید ماشین های که دارن از اونجا بیرون میرن: خب شاید بهتر باشه دنبالشون برم .
نیشخندی ترسناک روی لب مینهو نشست ، مرد جوان دست بلند کرد برای تاکسی : دنبال اون ماشین های آتش نشانی برو .




سامئول عکسهایی که گرفته شده بود رو روی دیوار زد : اینا همین یک ساعت پیش گرفته شده.... مثل اینکه دوباره با هم دارن حمله میکنند و احتمالا قصد شون گیج کردن مائه.
_ باید چیکار کنیم .
سونگهوا نزدیک دیوار رفت ،نگاش به عکسی بود که از هونگ جونگ گرفته شده بود : مثل اینکه یادتون رفته جادوگرای سفید الان با ما هستن .... باید تقسیم به هفت تا گروه بشیم من میرم سراغ این یکی .
عکس هونگ جونگ رو از روی دیوار کند : دو نفر همراهم بیان ، چان هئونگ و فلیکس هئونگ همراه وویونگ برن ....
سوجین از جا بلند شد : من همراه شون میرم .
وویونگ سریع به سمت کوله پشتی آماده اش رفت : منتظر چی هستین بیاین حساب این ادوارد رو برسیم .... هئونگ ما میریم سراغ انگشتر تکبر .
از پلها پایین رفت که سونگهوا با نگرانی رو به چان گفت : هئونگ مراقبش باش صاحب انگشتر تکبر سونبه ی وویونگ توی دانشگاه مطمئنم که میخواد هر طوری شده نجاتش بده .
چان ، فلیکس و سوجین دنبال وویونگ رفتن: نگران نباش نمی‌ذاریم بلایی سرش بیاد .
گروه ها تقسیم شدن و هر کس با یکی از جادوگرای سفید همراه شد .
سامئول و امی همراه سونگهوا شدن : باید نفرین رو از روی مردم برداریم .... الویت اول ما نجات و حفاظت از مردم .



وویونگ عقب نشسته بود و با دقت بیرون رو نگاه میکرد ، اثرات نفرین انگشتر همه جا دیده میشد : باید اثر نفرین رو خنثی کنم ، چان شی میتونی کمی آروم برونی.
چان سرعت ماشین رو کم کرد که سوجین چشماش رو بست و شروع کرد به ورد خوندن ، دستاش بیرون رو هدف گرفته بود : اونجاست .... هئونگ اونجاست ....
وویونگ بدون توجه به ماشین در حال حرکت در رو باز کرد و بیرون پرید و شروع کرد به دویدن : چان نگه دار .
چان ماشین رو گوشه ای کشید و هر سه نفر بیرون اومدن و دنبال وویونگ رفتن ، پسر از به سمت راست پیچید و از توی دید شون پنهان شد : سریع باشین وگرنه گمش میکنیم .
سرعت شون رو بیشتر کردن و به سمت راست پیچیدن اما خبری از وویونگ نبود : کجا غیبش زد .... هئونگ کجا رفت .
سوجین دستشو بالا آورد : نه .... اسیر شده دست صاحب انگشتر .
رنگ چان و فلیکس پرید : گرفتش .... اون عوضی وویونگ رو گرفته باید پیداش کنیم .
سوجین آروم قدم برمیداشت و دستش رو اطراف میگردوند : پیداش میکنم نگران نباشین .... رد شون دیده میشه .
چان و فلیکس دنبال سوجین میرفتن: اونجان.... توی اون خونه .
چان و فلیکس به سمت خونه رفتن ، سوجین جادوی حفاظتی روی هر دوشون گذاشت : نفرین روتون اثر نمی‌ذاره .
داخل خونه شدن و با دقت اطراف رو نگاه میکردن : سونبه تو که نمیخوای به کسی صدمه بزنی .... تو همیشه آدم خوبی بودی ، هیچ وقت کسی رو اذیت نکردی....
_ من قصد ندارم بهت صدمه بزنم .... از همون اول که دیدمت قلبمو لرزوندی اما به خاطر شرایط زندگیم هیچ وقت هیچی نگفتم اما دلم میخواست ببینمت .... الآنم تا زمانی که همه چی تموم بشه اینجا میمونی تا صدمه نبینی ....
چان آروم سرک کشید ، وویونگ روی تخت بود و مردی تنومند بالای سرش ایستاده بود : فلیکس شنلش رو دیدی .... نماد انگشترش پشت شنلشه .
نگاه مرد جوان به شنل افتاد ، عکس بزرگی از انگشتر پشتش نقش بسته بود : سونبه لطفا اون انگشتر رو در بیار .... اونو که در بیاری همه چی برات درست میشه .
سان خنده ای کرد ، خنده ای که تموم حسای بدش رو نشون میداد : تموم میشه .... تو اصلا می‌دونی به من چی گذشته.... می‌دونی اون عوضیا باهام چیکار کردن .... نه پسر جذاب من .... تو هیچی نمیدونی ، حتما یک زندگی عادی و فوق‌العاده داری .... نه سختی کشیدی نه آزاری دیدی .... تو هیچ وقت نمیتونی بفهمی من چه عذاب هایی رو تحمل کردم .
دستشو بالا آورد که انگشتر شروع کرد به درخشش : الان وقتشه که از همه شون انتقام بگیرم .... برای همین می‌خوام تو رو اینجا نگه دارم ، نمی‌خوام صدمه ببینی .
کنار وویونگ نشست و دستشو نوازش وار روی گونه ی پسر کشید : وقتی همه چی تموم شد،دنیا جای بهتری میشه اون وقت میتونم باهات باشم .... می‌خوام کنارت از زندگیم لذت ببرم .
انگشت سان روی لب وویونگ خزید : نمیذارم کسی بهت دست بزنه .
دستشو برداشت و از روی تخت بلند شد : هر روز میام پیشت و برات غذا میارم .... نمیذارم سخت بگذره .
از تخت دور شد که چان و

هفت گناه کبیره انجیل Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin