رسید به جونگهو که بی دفاع روی زمین افتاده بود و فقط دستاشو جلوی صورتش گرفته بود ، یوسانگ از پشت دو نفر رو گرفت و به عقب پرت کرد و دستشو سمت اونا گرفت : شما باید عصبانی باشین از کسایی که بهتون صدمه زدن .
انگار انگشتر اثر کرده بود اون دو نفر بی حرکت ایستادن و با نگاهی به اطراف به سمت سه مردی که داشتن جیسونگ رو میزدن رفتن . یوسانگ سراغ بقیه رفت ، دستشو سمت اونا میگرفت و نفرین میکرد کسایی که میومدن سمت جونگهو .
بقیه هم از ون بیرون اومده بودن و داشتن مثل یوسانگ بقیه رو نفرین میکردن ، فلیکس که خلاص شده بود از دست آدمای نفرین شده به سمت سوبین رفت .
مرد بیچاره روی زمین توی خودش جمع شده بود و بدنش میلرزید ، لباساش توی تنش پاره شده بودن و خراشی روی گردنش دیده میشد : سوبین خوبی .... ببین منو .... سوبین ....
سوبین چشماش رو باز کرد ، صورت نگران فلیکس بالای سرش بود : هئونگ این خیلی ....
فلیکس لباس رویی شو در آورد و روی بدن برهنه ی سوبین انداخت : باید بریم .... نمیدونم اوضاع چطوریه فقط الان باید بریم .
سوبین با کمک برادرش از جا بلند شد ، لباس رو محکم دور خودش پیچیده بود و نگاش وحشت زده به آدمایی بود که حالا به خودش حمله میکردن ، چشمش به یونجون افتاد ، پاهاش بدون اینکه از مغزش فرمون بگیرن به سمت مرد رفت ، خشم توی بدنش داشت بیشتر میشد .... این نفرین شهوت بود و حتما یونجون باعثش بود .
به مرد جوان که رسید ، دستشو روی شونه ی یونجون گذاشت و اونو به سمت خودش کشید : عوضی ....
مشت سوبین محکم به صورت یونجون خورد و اونو روی زمین انداخت: واقعا فکر میکردم هنوز کمی انسانیت داشته باشی که این طور با نامردی ما رو آزار ندی .... هیونجین کم بود که باعث شدی نتونه راحت بخوابه که میخواستی این بلا رو سر منم بیاری .... تو یک عوضی هستی که این انگشتر کاملا برازنده شه .
خشمگین رو گرفت از یونجون و برگشت : مراقب باش .
صدای یونجون همزمان شد مردی که یقه ی پاره ی سوبین رو گرفت و با حرص و ولع شروع کرد بوسیدنش ، سوبین خواست خودشو عقب بکشه تا از این مرد دور بشه اما نفرین قوی بود و اونو صد برابر قوی کرده بود : عوضی بهش دست نزن .
یونجون به سمت مردی که سوبین رو گرفته بود حمله کرد و با مشت محکمش اونو روی زمین انداخت ، دستشو جلوی مرد گرفت : برو سراغ کسی که تمایل داره به این کار .
مرد لحظه ای خشک شده به اونا نگاه کرد بعد از جا بلند شد و به سمت مخالفش رفت ، یونجون سریع به سمت سوبین برگشت و بازوهاشو گرفت : بهت صدمه زد .... بیا میبرمت .
سوبین شوکه از اتفاقی که افتاده بود بی حرکت ایستاده بود : سوبین باید بریم .
صدای فلیکس بود ،برادرش دستشو گرفت و شروع کردن به دویدن : هئونگ پس بقیه چی.
صدای فلیکس لرزید : بردن شون .... اون عوضیا بردن شون .یوسانگ پشت در اتاق نشسته بود تا کسی نتونه وارد بشه ، جونگهو زخمی رو توی بغل گرفته بود تا ازش مراقبت کنه : نمیذارم اونا بهت صدمه بزنن .
ناله ی جونگهو آروم بود : پهلوم خیلی درد میکنه .
اشک توی چشم یوسانگ حلقه زد ، این حال خودش بود هر وقت از برادر و خواهرش کتک میخورد ، تنها بود و کسی حمایتش نمیکرد .... دردش رو باید تنهایی تحمل میکرد ، چقدر دلش میخواست یکی توی اون زمان کنارش باشه و ازش مراقبت کنه .... اجازه نده دیگه صدمه ببینه و حساب خواهر و برادرش رو برسه برای اینکه این همه به یوسانگ صدمه میزنن ، بوسه اش روی موهای جونگهو نشست : مراقبتم.... نمیذارم دیگه کسی کتکت بزنه .
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...