نگاه همه به وویونگ روی تخت افتاد ، موهای پسر داشت بلند میشد ، و رنگ شون تغییر میکرد ، روی موهاش داشتن سفید میشدن و پایین اونا قرمز : چرا .... چرا داره این طوری میشه .
چان و سونگهوا همزمان به سمت وویونگ رفتن که نوری قرمز و سفید از بدن پسر بیرون زد و دورش حلقه زدن : بیاین عقب ....
اینو آلین فریاد زد که دو مرد عقب پریدن : چه اتفاقی داره میوفته .
بدن وویونگ از روی تخت بلند شد و اون دو نور دقیقا مثل حلقه ای محافظ دور بدنش میچرخید : منم نمیدونم این چه واکنشی .
هیونجین داد زد : اگه خطرناک باشه و جونش رو به خطر بندازه چی .... باید متوقفش کنی همین الان .
خواست جلو بره چه مک آلیستر یقه اش رو گرفت و اونو به دیوار کوبید : احمق آروم بگیر چیزی که خطرناکه جلو رفتن توئه .
نور شدید تر شد ، انگاری داشتن با هم دیگه میجنگیدن : بانو ماریام چرا تموم نمیشه .
نگاه ماریام نگرانیش رو نشون میداد : نمیدونم .... شاید یک چیزی اشتب ....
هنوز حرفش تموم نشده بود که نور قرمز و سفید داخل بدن وویونگ شدن و پسر روی تخت پرت شد ، همگی به سمت تخت هجوم بردن ، چان اول از همه بدن پسر رو توی بغل گرفت : داره توی تب میسوزه .
سوبین به سمت در دوید : میرم آب و حوله بیارم .
هنوز کامل از اتاق بیرون نرفته بود که پلکای وویونگ تکون خوردن و آروم اونا رو باز کرد : بهوش اومد ....
سوبین در رو رها کرد و پیش بقیه برگشت ، وویونگ چشماش رو باز کرد : چرا چشماش ....
مردان جوان با ترس به پسر توی بغل چان نگاه میکردن : هئونگ تشنمه ....
بانو ماریام جلو اومد : چان شی بذارش روی تخت .
چان آروم وویونگ رو روی تخت خوابوند که ماریام کنارش نشست و لباسش رو بالا زد پسر که معذب شده بود سعی کرد دست ماریام رو کنار بزنه : بانو دارین چیکار میکنین .
بانو ماریام لباس رو بالاتر داد : فقط آروم باش ....
این بار پاچه ی شلوار رو بالا داد و نفس راحتی کشید : نفرین از بین رفته .... حالش خوبه .
وویونگ خودشو یکم عقب کشید : معلومه که حالم خوبه .... چرا این طوری بهم نگاه میکنین .
تازه چشمش به مک آلیستر خورد که رنگش پرید و خودشو کشید طرف جیسونگ که نزدیکش بود : هئونگ ....
مک آلیستر یک تای ابروش رو بالا داد : من میرم بیرون بهتره زود بیاین پایین تا در مورد موضوعی که بابتش اومدیم اینجا حرف بزنیم .
مرد که رفت آلین قدمی به ماریام نزدیک شد : اتفاق جالبی شد .... فکر نمیکردم نتیجه همچین چیزی بشه ترکیب من و تو .
نیشخندی زد و از اتاق بیرون رفت ، ماریام دستشو بلند کرد و روی موهای وویونگ کشید : نباید باهاش موافق باشم اما واقعا جالب شد ... چان شی ، فلیکس شی ، سونگهوا همراه من بیاین .... بقیه اینجا پیش وویونگ باشین .... میون تو هم بیا .
چان توی گوش هیونجین زمزمه کرد : چیزی راجع به ظاهرش نگین ....
از اتاق بیرون رفت که سونگهوا میخواست پیش وویونگ باشه ، باید با بانو ماریام حرف میزد چرا وویونگ این طوری تغییر کرده بود اما میدونست که الان باید بره ....
اونا که رفتن سوبین در اتاق رو بست و به سمت پسر جوان روی تخت برگشت ، فقط یک چیز توی ذهن همه شون بود : چرا وویونگ این طوری تغییر کرده .
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...