صدای کفش های الین روی زمین سنگی صدا میکرد روی لبش نیشخند بود و با غرور به ادوارد نزدیک میشد . نزدیک مرد که رسید ایستاد نگاه ادوارد بالا اومد و خیره شد توی چشمای سرد و پر قدرت الین : الان دقیقا جایی هستی که باید باشی .... درست زیر پای من .... نمیدونم چرا با خودت فکر کرده بودی با داشتن چند تا انگشتر مسخره میتونی فرمان روایی کنی به زمین .... اینجا از روز اول هم متعلق به من و هم نوعان من بوده ....
پاشو روی دست ادوارد گذاشت و فشاری بهش داد : تو همه چی رو بهم ریختی قانون زندگی طبیعی رو زیر پا گذاشتی و روش درست رو نابود کردی .
کمی خم شد تا صورت ادوارد رو از نزدیک تر ببینه : حالا ببین چی شده .... همه چی داره برمیگرده سر جای خودش درست همون جوری که باید از اول میبود .... اون انگشترای مزخرف هیچ قدرتی در برابر ذات واقعی ادما ندارن و تو باور داشتی که با اونا میتونی یک ارتش درست کنی ....
شروع کرد به خندیدن : واقعا چرا فکر میکردم باهوشی وقتی حتی نفهمیدی که من به اون پسر توی سرداب که بانوی اعظم توی وجودش بود کمک کردم .
رگه های خون توی چشم ادوارد جوشید :تو .... تو چیکار کردی .
الین به سمت ادوارد برگشت : من بهش غذا دادم تا بتونه دووم بیاره چون تو فقط داری باعث میشی همه ی ما به تباهی بریم .
از ادوارد دور شد که مک الیستر گفت : دیگه سراغ ما و هیچ کدوم از الفاها نرو هیچ کس حاضر نیست باهات هکاری کنه .... بهتره این شکست رو قبول کنی .
در رو باز کردن و از سالن بیرون رفتن ادوارد به شدت خشمگین بود اون قدر که اتش خشمش میتونست همه رو خاکستر کنه: حالا بهتون نشون میدم تاوان این رفتار چیه .دست چان به سمت صندوق چوبی کوچیکی رفت که روی میز بود : چان شی نباید بهش دست بزنی قدرت زیادی داخلش هست و میتونه بهت اسیب بزنه .
مرد جوان سریع دستشو عقب کشید : چطور همچین چیزی میتونه یک جادوی باستانی قوی رو توی خودش نگه داره .... اصلا چطور وویونگ بهش دست زده ، مگه شما نمیگین قدرتش زیاده و اسیب میزنه .
ماریام با روزنامه ای که دستش بود جعبه رو چرخوند تا بتونه بقیه ی نوشته هاش رو بخونه : یادت نره چان شی که وویونگ الان خود بانوی اعظم برای همین اسیبی ندید و در مورد قسمت اول سوالت .... بانوی اعظم خودش این جعبه رو درست کرده و همین طور اون جادوی باستانی رو در نتیجه کاملا میدونه چطوری باید حبسش کنه توی این جعبه .
در اتاق اروم باز شد که فلیکس با صداس بمش بلند داد زد : مگه نگفتم اجازه ندارین بیاین داخل این اتاق .
در کامل باز شد همه پشت در ایستاده بودن : خب هئونگ ما هم میخواییم بدونیم این چیه .
فلیکس با اخم از جا بلند شد که همه چند قدم عقب رفتن : این میتونه خطرناک باشه .... یعنی هنوز باید این طور چیزا رو بهتون بگم .
جونگهو نگاه تخسش رو به فلیکس دوخت : اگه خطرناک باشه برای شما هم خطرناکه این درست نیست که فقط خودت و چان هئونگ و سونگهوا هئونگ اینجا باشین . فلیکس یک تای ابروش رو بالا داد و مستقیم زل زد توی چشمای جونگهو ، مرد جوان قدم دیگه ای عقب رفت و پشت سر سوبین پناه گرفت : یعنی وقتی این طوری به ادم خیره میشه از هر شکاری که میریم بیشتر وحشت میکنم .
فلیکس نفسشو پر صدا بیرون داد : حالا که جواب سوالتون رو گرفتین برگردین سر کاری که ازتون خواستم .
مردان جوان با حرص راهی رو که اومده بودن برگشتن اما وویونگ بدون حرکت ایستاده بود . فلیکس به پسر جوان نگاه کرد : میخوام بدونم چرا الان این طوری به من خیره شدی و از جات تکون نمیخوری نکنه میخوای با کار بیشتر تنبیه ات کنم .
وویونگ شونه ای بالا انداخت : هر کاری میخوای بکن هئونگ اما من باید اینجا باشم .... تنها کسی که میتونه اون جعبه رو باز کنه منم .
اخم بزرگتری روی صورت فلیکس نیست و تا دهن باز کرد صدای بانو ماریام شنیده شد : فلیکس شی بذار بیاد داخل .
لبخند بزرگی روی لب وویونگ نشست و جست و خیز کنان از کنار مرد جوان رد شد : من برنده شدم هئونگ .
فلیکس نفسشو با حرص بیرون داد و در اتاق رو بست و به سمت بقیه برگشت و رو به پسر جوان گفت : حساب تو میرسم بچه . وویونگ با تخسی ابرویی بالا انداخت : اشکالی نداره تا 10 سال دیگه لذت میبرم از این بردی که داشتم .
سونگهوا سرفه ای ساختگی کرد تا خنده اش رو پنهان کنه و چان نگاشو دزدید از چشمای پر از حرص فلیکس . بانو ماریام جعبه با همون روزنامه ی توی دستش به سمت وویونگ هول داد : باید بازش کنی ....
نگاه همه خیره بود روی پسر که با حالت نگاهی متفاوت داشت به جعبه نگاه میکرد .... این چشمای پر از شیطنت لحظه ای قبل نبود این نگاه نشون دهنده یک عمر تجربه بود : الان وقت باز کردنش نیست زمان مناسب برای وقتیه که جنگ نهایی شروع شده .... اون زمان میشه با باز کردن و رها سازی این جادوی باستانی سلاح دشمن رو نابود کرد .
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...