خیلی زود به خونه رسیدن، سونگهوا زنگ رو فشرد که در سریع باز شد، مرد جوان بانو ماریام و بقیه رو به داخل راهنمایی کرد :سونگهوا هئونگ....
جیسونگ به استقبالش اومده بود، با دیدن جادوگرای سفيد ساکت شد و سرشو پایین انداخت و خودشو عقب کشید : جیسونگ بقیه کجان.
مرد جوان نزدیک سونگهوا رفت :توی اتاق بالا... حال جونگهو اصلا خوب نیست
سونگهوا به بانو ماریام نگاه کرد :راه رو نشونم بده.
مرد جوان همون طور که به سمت پلها میرفت به جیسونگ گفت :پیش بانوها بمون.
جیسونگ حتی فرصت اعتراض هم پیدا نکرد، سونگهوا و بانو ماریام به سرعت به طبقه ی بالا رفتن، جیسونگ معذب به اونا نگاه کرد :میخوایین چیزی براتون بیارم.سونگهوا در اتاق اول رو باز کرد، جونگهو با صورتی به شدت رنگ پریده و عرق کرده با بدنی که پانسمان شده بود روی تخت افتاده بود، سوبین ، چان، فلیکس و ساموئل پیشش بودن.
سوبین با دیدن سونگهوا سریع از روی تخت بلند شد و دست مرد رو گرفت :هئونگ... یه کاری بکن حتی نمیتونه خوب نفس بکشه...
بانو ماریام از کنار اون دو نفر رد شد و کنار تخت جونگهو نشست، دستشو روی سر عرق کرده اش گذاشت و چشماش رو بست، به راحتی میتونست آسیب شدیدی که به جونگهو وارد شده رو تشخیص بده.
دستشو برداشت و به آرومی باندها رو باز کرد که سوختگی شدید جونگهو دیده شد، صدای هق هق خفه ی سوبین بلند شد که سونگهوا دستشو دور تنش حلقه کرد.
لبای بانو ماریام آورم و بی صدا تکون میخوردن و در مقابل چشمای همه سوختگی جونگهو آروم آروم شروع کرد به محو شدن و دقیقه ای بعد دیگه اثری ازش نبود و صدای نفس کشیدن پسر جوان کاملا عادی و طبیعی شده بود :از بین رفت... سوختگی جونگهو از بین رفت.
سوبین سرشو از توی بغل سونگهوا بیرون آورد و به سمت تخت نگاه کرد، بدن جونگهو کاملا خوب شده بود، هق هق کنان به سمتش رفت و بدن پسر رو توی بغل گرفت و شروع کرد به گریه کردن :ازتون ممنونم... خیلی ازتون ممنونم.
چشمای جونگهو آروم باز شدن که صدای گریه ی سوبین رو شنید :هئونگ چرا گریه میکنی.
مرد جوان جونگهو رو از خودش جدا کرد و بدون اینکه نگاش کنه سریع از اتاق بیرون رفت، نمیخواست دوباره با حضورش حس ترس رو به جونگهو منتقل کنه.
بانو ماریام از روی تخت بلند شد و به چان و فلیکس نگاه کرد :شما هم آسیب دیدین.
جونگهو از تخت پایین اومد، نمیدونست چی شده و چرا الان دیگه دردی نداره، متوجه نشد سونگهوا کنار بقیه ست و بانو ماریام رو ندید، تنها چیزی رو که متوجه شد رفتن سوبین بود.
با سرعت از اتاق خارج شد، فلیکس خواست دنبالش بره که سونگهوا مانع شد :هئونگ بذار
اتفاق بین شون حل بشه.جونگهو دید در اتاق آخری بسته شد، دنبالش رفت، دستش روی دستگیره نشست اما متوقف شد، چرا نمیتونست این در لعنتی رو باز کنه.... چشماش رو بست که بازم صحنه ی توی ماشین جلوی چشماش تکرار شد :لعنتی چرا از فکرم نمیری بیرون.
_وای جونگهو تو حالت خوب شد.
صدای جیسونگ بود که همراه هیونجین اومده بود بالا، چند نفر دیگه هم پشت سرش بودن :من خوبم هئونگ.
جیسونگ نزدیکش اومد :نمیدونی سوبین چقدر نگرانت بود.
چشمای جونگهو به طرف در چرخید :میدونم...
سوجین با صدایی پر از آرامش گفت : جیسونگ شی باید ما رو ببری روی پشت بوم.
مرد جوان سریع گفت :متاسفم... لطفا دنبالم بیاین.
هیونجین که نگاه کنجکاو جونگهو رو دید گفت :میخوان جادوهای حفاظتی بذارن.
اونا که رفتن جونگهو نفس عمیقی کشید و بدون معطلی در رو باز کرد، سوبین پشت به در رو به روی پنجره بود :هئونگ...
مرد جوان حرکتی نکرد :خیلی خوشحالم که حالت خوب شد.
جونگهو قدمی به داخل اتاق برداشت که سوبین نگاه از پنجره گرفت و کوله پشتی آماده ای رو از روی تخت برداشت :به چان هئونگ بگو من با گروه اقایقا میرم برای پاک سازی یه لونه... شاید دو روزی برنگردم.
از کنار جونگهو رد شد که پسر جوان دستشو گرفت :به خاطر من داری میری.
سوبین به سختی لبخندی روی لب آورد و به طرف جونگهو برگشت : دارم میرم برای کار چه ربطی به تو داره.
جونگهو دست دیگه اش رو هم به دست سوبین گرفت :من متاسفم که بعد اون اتفاق ازت دوری کردم... اون اتفاق تقصیر تو نبود و من مثل احمق ها رفتار کردم... لطفا نرو دیگه نمیخوام ازت دوری کنم میخوام بازم با هم دیگه گروه بشیم، میخوام هر جا میری منم بیام.
لبخند سوبین رنگ واقعیت گرفت، سرشو خم کرد و بوسه ای به گونه ی جونگهو زد :پس بهتره زود وسایلت رو آماده کنی چون میخواییم بریم شکار خوناشام.
ESTÁS LEYENDO
هفت گناه کبیره انجیل
Ficción históricaژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...