part 3

44 10 25
                                    

چشمای زن مسن در لحظه ای پر از خشم شد :آره درست میگی باید بهش نشون بدم عصبانی شدم.
به طرف دختر جوان که ازش دور شده بود یورش برد و موهاش رو از پشت گرفت و محکم کشید، یوسانگ روی صندلی های جلوی ماشین غذا نشست و دستشو زیر چونه اش زد :لذت بخشه... خیلی لذت بخشه.


توی ایستگاه مترو نشسته بود و به مردمی که با عجله از کنارش رد میشدن نگاه می‌کرد :اوپا...
سان نگاشو بالا آورد که دید دختر جوانی رو کنار خودش دید :با منی...
دختر کنار سان نشست :آره... اوپا تو خیلی جذاب و خوشتیپی... میشه شماره تو داشته باشم.
سان به طرفش برگشت :آره بهت میدم... اما یه شرطی داره.
دختر جوان تحت تاثیر نیروی انگشتر با خوشحالی کمی روی صندلی بالا و پایین پرید :هر شرطی که باشه...
سان به دختری که منتظر مترو ایستاده بود اشاره کرد :بری شماره ی اون دختر رو برام بگیری آخه اون خیلی خوشگله.
صورت دختر جوان سرخ شد :یعنی میخوای بگی من خوشگل نیستم.
سان پوزخند بر لب داشت :اون از تو خوشگلتره... میتونی کاری کنی که خوشگلیش از تو کمتر بشه...
دختر از جا بلند شد، انگشتاش رو توی هم دیگه فرو کرد :حسابش رو میرسم.
به طرف دختری که از هیچ چیز خبر نداشت حمله کرد و موهاش رو کشید و روی زمین انداختش، به صورت دختر چنگ انداخت :تو حق نداری از من خوشگلتر باشی.




_قربان با من کار داشتین...
یونهو کارد و چنگالش رو توی بشقاب گذاشت :غذای اینجا خیلی خوشمزه ست.
مدیر لبخندی شیک روی لب آورد :ازتون ممنونم قربان.
یونهو تکیه زد به صندلی :برای همین میخوام به تموم مردم اون بیرون بگم بیان اینجا.
مدیر متعجب به یونهو نگاه کرد : متوجه منظورتون نمیشم.
یونهو از جا بلند شد :الان بهتون نشون میدم.
از در رستوران بیرون رفت و ایستاد، دستاش رو به دو طرف باز کرد :آهای مردم، بذارین شکم پرستی تون به بالاترین حد خودش برسه... به غذاهایی که دوست دارین حمله کنین و همه جا رو به خرابه تبدیل کنین.
در چشم بر هم زدنی مردم به سمت رستوران و فروشگاه های مواد غذایی حمله کردن... غذاها رو از دست هم دیگه می قاپیدن و بهم دیگه حمله میکردن برای داشتن غذای بیشتر.
یونهو پشت صندلی نشست و مشغول خوردن استیک لذیذش شد :این صحنه ها باعث میشه اشتهام باز بشه.





نمیتونست چیزی رو که میبینه باور کنه... این آخر فاجعه بود، چطوری این آدما بر اثر نفرین میتونن این طوری در حال سکس باشن :باید بریم گزارش بدیم.
سوبین موبایلش رو برداشت :باید زنگ بزنیم، تا برسم دیر میشه شاید اتفاق بدتری بیوفته.
شماره ی چان رو گرفت :هئونگ ما توی گانگنام هستیم اینجا اوضاع خیلی بده. مردم افتادن به جون هم دیگه و سکس میکنن، صحنه ی خیلی عجیبی.
چان بهش گفت که الان خیلی سریع خودشون رو میرسونن، تماس رو قطع کرد که تقه ای به شیشه ی ماشین خورد.
نگاه جونگهو و سوبین به سمت شیشه کشیده شد، مردی با نگاهی عجیب و لبخندی که حسابی جذب کننده بود داشت بهشون نگاه می‌کرد :این عجیبه.
سوبین شیشه رو پایین داد :چیزی شده...
مرد دستشو بالا آورد و روی لبه ی پنجره گذاشت، انگشتر توی دستش حسابی خودنمایی می‌کرد.
این انگشتر شهوت بود، سونگهوا بهشون نشونش داده بود، جونگهو با ترس آب دهنش رو قورت داد :فکر می‌کنم ما دیگه باید بریم.
لبخند یونجون کش اومد :چرا بعد از امتحان کردن سکس نمیرین، برای رفتن همیشه وقت هست.
دستشو روی گونه ی سوبین گذاشت و نوازش وار لمسش کرد :اون پسری که کنارت نشسته میتونه حسابی بهت حال بده.
حسی عجیب وجود سوبین رو پر کرد، شهوتی زیاد شعله کشید درونش... به سمت جونگهو چرخید، چشمای پسر جوان با دیدن اون همه شهوت توی چشمای رو به روش ترسید و خودشو عقب کشید.
سوبین خودشو روی جونگهو انداخت و صورتشو به فاصله ی دو سانتی صورت جونگهو پایین برد :چرا تا الان متوجه نشده بودم تو این قدر سکسی هستی.
جونگهو دستاشو روی سینه ی سوبین گذاشت :هئونگ به خودت بیا... دیوونه شدی.
زورش به سوبین نمی‌رسید و این عجیب بود، قبلا میتونست با مرد جوان گلاویز بشه و از پسش بربیاد اما انگار این نفرین زوری مضاعف به سوبین داده بود، با لمس لبای سولین تقلاش بیشتر شد و با ناله ای خفه سعی کرد اونو به خودش بیاره :هئونگ....



هفت گناه کبیره انجیل Where stories live. Discover now