وویونگ و سونگهوا دو طرف تخت ایستاده بود ، سونگهوا دست مینگی رو گرفته بود و وویونگ دستشو روی سر یونهو گذاشته بود و چشمای بسته و زمزمه ی زیر لبش یعنی داره جادو رو میخونه .
بانوی اعظم به سونگهوا گفته بود وقتی چشماش رو باز کرد کمی دست مینگی رو زخمی کنه تا چند قطره از خونه مینگی توی دهن یونهو بریزه . نگاه هر دو مرد جوان به وویونگ بود که صورتش هیچ شباهتی به پسری که میشناختن نداشت : هئونگ هنوز نتونستم به این تغییرش عادت کنم میدونی یه جورایی مثل ....
نتونست کلمه ای رو که میخواد بیان کنه به زبون بیاره ، وویونگ چشماش رو باز کرد که سونگهوا چاقو رو به کف دست مینگی نزدیک کرد: این درد داره پسر .
چاقو رو کف دست مینگی کشید که مرد جوان لباشو به خاطر دردش روی هم فشرد و فریادش خفه به گوش رسید ، چند قطره از خونه مینگی که توی دهن یونهو چکید سونگهو دست مینگی رو عقب کشید و با دستمال تمیزی که از قبل آماده کرده بود روی زخم گذاشت و فشردش تا وقتی از خال یونهو مطمئن شدن با کمک جادوی بهبود زخم دست رو ببنده.
وویونگ دستشو از روی سر یونهو برداشت : کمی زمان نیاز داره تا حالش کاملا خوب بشه ، تا اون موقع وویونگ باید استراحت کنه ،این جادو زیادی براش سنگین بود .
مینگی دستمال رو از دست سونگهوا گرفت : هئونگ میتونم خودم انجام بدم برو مراقب وویونگ باش .
سونگهوا به سمت برادرش رفت و دستاشو برای حفاظت دور وویونگ گرفت که صورت پسر تغییر کرد و رنگش پرید : هئونگ ....
چشماش آروم روی هم دیگه افتادن و بدنش به سمت دستای باز شده ی سونگهوا کج شد و مرد جوان سریع توی بغل گرفت و توی آغوش بلندش کرد : میبرمش توی اتاق .
وویونگ رو به اتاق برد و روی تخت خوابوند که فلیکس وحشت زده داخل اتاق شد : هئونگ چی شده .... چرا این طوری ....
-گیوری بهم زنگ زد .... ادوارد بهشون حمله کردن .... سونگهوا گفت ادوارد داره همه رو سلاخی میکنه بعدم صدای دادش بلند شد و تماس قطع شد .... سونگهوا ادوارد داره یکی یکی گروه هر رو میکشه تا ....
سونگهوا موبایلش رو برداشت : باید به چان هئونگ زنگ بزنم ....
فلیکس موبایل رو از دستش گرفت : زنگ زدم خواب نمیده .... اگه ادوارد اونا رو گرفته باشه ....
وضعیت بدی بود .... سونگهوا نمیدونست باید چیکار کنه ، به چان دسترسی نداشتن ، سامئول ازشون دور بود و تا رسیدنش دیگه دیر بود : باید خودمون آماده بشیم .توی سالن بودن و داشتن وسایلی که نیاز دارن رو آماده میکردن ، هر چیزی که امکان داره توی این جنگ بهشون کمک کنه : هئونگ ما تعداد مون کمه این دیوونگی که بخواییم این طوری بریم سراغ ادوارد .
فلیکس اسلحه ای که پر کرده بود رو کناری گذاشت : به هر کسی که تونستم زنگ زدم همه شون گفتن اونام دارن آماده میشن و خیلی زود بهمون ملحق میشن .
- منم همراه تون میام .
سر همه به سمت بالا چرخید ، یونهو روی پلها ایستاده بود : یونهو شی تو حالت خوبه .
مرد جوان از پلها پایین اومد : خوبم .... منم همراه تون میام میخوام کمک کنم .
فلیکس سری به نفی تکون داد : نه تو اینجا میمونی .... فکر کردی اجازه میدم جایی بیای که ادوارد هست .... مطمئن باش به محض اینکه چشم ادوارد بهت بیوفته اولین کاری که میکنه اینکه تو رو بکشه و من هر کاری لازم باشه انجام میدم که این اتفاق نیوفته .... بهتره توی خونه بمونی و مراقب وویونگ باشی .
- هئونگ اگه فکر کردی من توی خونه میمونم باید بگم اشتباه میکنی چون الان حالم خوبه و کنم همراه تون میام .
فلیکس عصبانی نگاشو سمت وویونگ که دانش پایین میومد داد : وویونگ من وقت بحث کردن با تو رو ندارم .... به محض انجام جادو از هوش رفتی و این یعنی بدنت انرژی لازم رو نداره برای مبارزه و منم اون قدر احمق نیستم که تو رو دنبال خودم ببرم تا به کشتنت بدم .
- و اگه وقتی شما نبودین ادوارد بهم حمله کرد چی .... کی میخواد مراقبم باشه .... به گفته ی خودت وقتی یونهو هئونگ رو ببینه اولین کاری که میکنه اونو میکشه و نکنه فکر کردی وقتی بدنم این طوری ضعیف شده بانوی اعظم میتونه بیاد تا جلوی ادوارد رو بگیره .... اینجا موندن من یعنی یک طعمه ی راحت و بی دردسر شدن برای ادوارد .
- هئونگ ، وویونگ داره درست میگه اگه با ما باشه حداقلش اینکه میتونیم مراقب شون باشیم .
اینو هیونجین گفت و چاقوش رو توی ساک گذاشت : مسئولیت وویونگ با من .... هر جا بره من مراقبشم و فکر میکنم مینگی خوشحال بشه مراقب یونهو شی باشه.
مینگی سریع موافقت کرد : از پسش برمیام.
فلیکس لحظه ای مکث کرد ، میدونست که حق کاملا با وویونگ : هئونگ نگران نباش ما مراقبشون هستیم .
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...