با آستینش خونی که دهن جونگهو اومده بود رو پاک کرد : دیگه کسی کتکت نمیزنه .... من ازت مراقبت میکنم .... تو کار بدی نکردی .
نگاه جونگهو به یوسانگ بود انگار این مرد موقعیت رو فراموش کرده بود و یه جورایی انگار داشت این حرفا رو به خودش میزد : حتما خیلی تنها بودی ....
دست یوسانگ از حرکت ایستاد و به چشمای پر درد جونگهو خیره شد که مرد ادامه داد : کسی نبود که مراقبت باشه و بقیه اذیتت میکردن بدون اینکه کاری کرده باشی .... درکت میکنم ، برای منم اتفاق افتاده.... توی مدرسه آزارم میدادن ....
بلند شد و با وجود دردی که توی شکم و کمرش بود رو به یوسانگ نشست و دستای مرد رو گرفت : اونا هر کاری میخواستن باهام میکردن و کسی طرفم نبود .... حتما توام اینا رو تجربه کردی .
تغییر .... چیزی که جونگهو داشت توی چشمای یوسانگ میدید تغییر بود : به نظرت درسته بچههایی که حتی نمیتونن از خودشون دفاع کرد رو متهم کنیم به آزار دیگران .
_ خفه شو ....
یونهو خشمگین به یقه اش چنگ زد و جونگهو رو بالا کشید : میدونی کیا منو اذیت میکردن .... کسایی که از مهد کودک باهاشون دوست بودم .... ما توی مدرسه ابتدایی ، راهنمایی و حتی دبیرستان با هم بودیم .... اونا همیشه میگفتن بهترین دوستای من هستن اما یک روز تصمیم گرفتن منو تبدیل کنن به وسیله ای برای سرگرم شدنشون .... چرا فقط چون قد بلند و هیکل درشتی داشتم .... یعنی حق نداشتم غذا بخورم.... میدونی به خاطر اونا چه چیزایی رو پشت سر گذاشتم .
لباسش رو بالا زد تا رد عملش دیده بشه : من حتی به خاطر حرفای آزار دهنده اونا آسیب دیدم .
جونگهو رو تکون محکمی داد و روی زمین به سمت میزها پرت کرد که از صدای برخورد گریه ی بچه ها بلند شد جونگهو از درد به خودش میپیچد : و این دقیقا کاریه که تو داری میکنی .
نگاه یونهو ، یوسانگ و جونگهو به سمت صدا چرخید ، جونگهو سرفه ای دردمند کرد : چرا اومدی احمق .
وویونگ یک تای ابروش رو بالا داد و داخل شد و انگشتش رو سمت بچه هایی که هنوز گریه میکردن گرفت : تو دقیقا داری بلایی که بقیه سرت آوردن رو سر این بچه های به این کوچیکی در میاری .
به طرف جونگهو رفت و کنارش نشست : هئونگ خیلی داغون شدی .
جونگهو یکم خودشو بالا کشید : چرا اومدی دیوونه .... میخوای صدمه ببینی .
دستشو به شکمش گرفت و با زانوهایی که به سختی راستش کرد گفت : اگه اون انگشترا رو از دست تون در بیارین میفهمین که دارین چیکار میکنن .
صدای دست زدن اومد : واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم .
مینهو روی میزی نشست و پاش رو روی پای دیگه اش انداخت : انگشترا رو در بیاریم و اونا رو تقدیم شماها کنیم تا هر بلایی خواستین سرمون بیارین .
خنده ای کرد و دستشو سمت جونگهو گرفت : بذار ببینم به کی حسادت داری .
جونگهو گرمایی رو حس کرد اما انگار قرار نبود صدمه ببینه ، مینهو چشماش رو بسته بود و انگار داشت از پشت چشمای بسته اش وجود جونگهو رو میدید ، لحظه ای بعد چشماش رو باز کرد : خیلی جالبه .... این واقعا جالبه ....
نگاشو به وویونگ داد : اون به تو حسادت میکنه به خاطر اینکه مورد توجه هستی .
وویونگ شونه ای بالا انداخت : خوب این که عجیب نیست خود هئونگ بارها اینو بهم گفته که بهم حسودیش میشه .... این که حسادت حساب نمیشه .... تو نمیتونی با این چیزا ما رو به جون هم دیگه بندازی .
یوسانگ که حالش سر جاش اومده بود با اخمایی که توی هم کشیده بود قدمی جلو اومد : باید حساب اینا رو برسیم .... باید کار رو تموم کنیم .
در اینبار با پرت شدن یکی داخل اتاق باز شد : نه قبل از اینکه من حساب این خوشگل رو برسم .
سوبین با کمک دستاش از روی زمین بلند شد ، یک نگاه کافی بود تا وضعیت بدون رو بفهمه ، اونا سه نفر بودن ، سه نفری که یکی شون آسیب دیده بود و مطمئنا نمیتونست بذاره وویونگ با کمک کردن بهش آسیب ببینه .
اما اونا چهار نفر بودن و احتمال داشت خیلی زود سه نفر دیگه هم بهشون ملحق بشن و کلی بچه ی بیگناه با مربی هایی که معلوم نبود چطوری آسیب دیدن : حساب شو برسی یعنی میخوای روش نفرین شهوت بذاری .... نمیدونم چرا اما نفرین روشون اثر نمیکنه .
اینو یوسانگ گفت و به طرف یونجون اومد و کنارش ایستاد : اما اگه میخوای ....
نگاه تمسخر آمیزی به سوبین انداخت : فکر کنم بشه یکی از اتاقا رو برات خالی کنیم تا حسابش رو برسی .
تن جونگهو با این حرف لرزید ، باید از این مخمصه خلاص میشدن : تو نباید به هئونگم صدمه بزنی .
ابروهای یونجون بالا رفتن : صدمه .... اشتباه نکن من قصد ندارم بهش صدمه بزنم فقط میخوام یک درسی بهش بدم تا یاد بگیره نباید توی کاری که بهش ربطی ندارد دخالت کنه .
_ یک اتفاقی افتاده .... نفرینا روی هیچ کدوم از بچه ها اثر نمیذاره .
این سان بود که سراسیمه به اتاق اومد : هیچ کدوم نتونستیم بچه ها رو ....
حرفش نیمه تموم موند با دیدن وویونگ: سونبه .... واقعا میخوای اون بچه های بیگناه رو نفرین کنی .
دهن سان باز مونده بود :
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...