هیونجین پاش رو روی گاز فشار میداد تا زودتر به خونه برسن ، این نبود انگشتر به نظرش میتونست خطرناک باشه : داری خیلی تند میری ممکنه تصادف کنیم .... اروم باش .
هیونجین به سمت چپ پیچید و به خوبی ماشین رو کنترل کرد : نمیتونم اروم باشم میدونی این نبود انگشتر چقدر میتونه ما رو به خطری که این همه مدت سعی کردیم ازش خلاص بشیم نزدیک کنه .
چانگبین با دستش کمربند رو گرفت که با هر بار افزایش سرعت هیونجین حس میکرد الانه که تصادف کنن اما مرد جوان در کمال تعجبش به راحتی ماشین رو کنترل میکرد . به خونه که رسیدن ماشین با صدای قیژ شدیدی پارک شد و هیونجین سریع ازش بیرون زد چانگبین دستشو روی قلبش گذاشت : این پسر قطعا دیوونه ست .
دنبال هیونجین رفت در باز بود داخل شد که دید همه توی سالن ایستادن ، بانوی ماریام اروم از پلها پایین اومد و بقیه داشتن به دستای خالی از انگشتر شون نگاه میکردن : چرا انگشترا رو ندارن .... تا قبل از اینکه برگردیم خونه اونا توی دستاشون بود .
_نگران نباش مرد جوان .... انگشترا دست لوسیفر ما معامله کردیم و تا مدتای زیادی اونا دیگه روی زمین نیستن پس شما میتونین با خیال اسوده زندگی کنین .
_ این سالها یعنی چقدر ....
اینو جونگهو پرسید که دوباره نگاه همه سمت بانو ماریام چرخید : 700 سال .... بعد اون هر کدوم از انگشترا رو جایی رها میکنه و فقط یک شایعه پخش میکنه .
سوبین با چشمای گرد شده گفت : و شما این اجازه رو دادین .... این یعنی 700 سال دیگه مردم دوباره دچار این بدبختی ها و نفرین ها میشن .
بانو ماریام تصدیق کرد : بله این اتفاق میوفته .... اما اون زمان هم هستن کسایی که جلوشونو بگیرن مثل الان که شماها بودین .... توی هر دوره ای همیشه هستن ادمایی که مخالف کارای شیطانی هستن و به دفاع از مردم بیگناه بلند میشن من به این مردم ایمان دارم و میدونم تا پایان همه چی این چرخه همچنان ادامه داره ....همیشه همین طور بوده کسایی که ظلم میکنن و کسایی که جلوشون ایستادگی میکنن و نمیذارن این رفتار روی بقیه اثر بذاره .
_ پس این یعنی ما دیگه در امکان هستیم .... یعنی دیگه کسی دنبالمون نیست .... خانواده هامون در ارامش زندگی میکنن .
بانو ماریام لبخندی روی لب اورد : بله .... شما دیگه الان ازادین تا زندگی خودتون رو داشته باشین و اینکه چه راهی رو برین بستگی به خودتون و انتخابی که میکنین داره .
از جا بلند شد : من باید پیش وویونگ باشیم برای بهبود کاملش نیازه که تا چند روز پیشش باشم .
_میشه به ما هم بگین چه بلایی سر اومده .
بانو ماریام به سمت یونجون که اینو پرسیده بود برگشت : میخوام بدونم اگه میشه براش کاری انجام داد تا زودتر خوب بشه کمکش کنم .
لبخندی بزرگتر روی لب ماریام نشست : وویونگ برای اینکه بتونه پیشگویی رو به حقیقت تبدیل کنه با استفاده از یک جادوی فوق العاده قدیمی و قدرتمند روح یک جادوگر سفید رو که خونش بیگناه به دست الین ریخته شده بود رو احظار کرد این طوری تونست باعث مرگ ادوارد بشه .... و خوب اون جادوگر سفید برای اینکه این کار وویونگ رو جبران کنه مک الیستر رو هم کشت .... و البته باید بگم اگه اجازه میداد الین زنده بمونه الان هیچ کدوم از ما زنده نبودیم چون لوسیفر میخواست با دادن انگشترا به الین اونو به یک جادوگر فوق العاده خطرناک تبدیل کنه و در نتیجه با رفتن توی قلب الین باعث شد اونم از بین بره و برنده ی این جنگ ما باشیم .
ماریام تصمیم گرفت از اینکه اون جادوگر سفید مادر سونگهواست حرفی نزنه ترجیح داد مرد جوان اینو خودش بگه : کاری که بشه انجام داد بله اگه بتونین کمی عسل وحشی براش پیدا کنین با جیسینگ قرمز 100 ساله مسلما وقتی بهوش بیاد با خوردن اینا خیلی زود نیروش برمیگرده .
سان سریع از جا بلند شد که بانو ماریام گفت : تو نباید بری مرد جوان به حضور تو اینجا نیاز دارم .
سوبین و جونگهو بهم نگاهی کردن : ما میریم .
تا فلیکس خواست بگه همراهشون میره یونجون گفت : منم میام .
یوسانگ بدون معطلی از جا بلند شد و کنار جونگهو ایستاد : اشکالی نداره منم بیام .
جونگهو لبخندی بزرگ روی لب اورد : اصلا .
دست یوسانگ رو گرفت و رو به سوبین گفت : هئونگ منتظر چی هستی بیا بریم دیگه .
سوبین دنبالشون رفت که یونجون با کمی فاصله دنبالش رفت . همگی سوار ماشین شدن که سوبین راه افتاد : هئونگ عسل رو میشه راحت پیدا کرد اما جیسینگ 100 ساله از کجا پیدا کنیم .
سوبین دستشو روی دست جونگهو گذاشت و فشاری بهش اورد : میریم کلی میگردیم چیه نکنه دیگه دوست نداری با هئونگ وقت بگذرونی .
جونگهو با حالت بامزه ای گفت : خوبه خودت میدونی این تنها چیزیه که عاشقشم .
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...