part 4

35 10 0
                                    

چان به نقشه ای که داشت جای دقیق اون لونه رو نشون میداد نگاه کرد :به اریک زنگ میزنم تا یه گروه رو بفرسته اونجا منم همراه...
امبر میون حرفش پرید :چرا به اریک زنگ بزنی اوپا من و پسرام هستیم و میتونیم از پسش بر بیایم.
سونگمین که منتظر همین فرصت بود سریع گفت :آره هئونگ من و پسرا هم همراه شون میریم. تو بهتره اینجا بمونی، فلیکس هئونگ که برای گشت زنی رفته، سونگهوا هم که توی زیر زمینه و داره کار میکنه تو باید اینجا بمونی.
چان کمی تردید داشت امبر برای اینکه خیالش رو راحت کنه گفت :میدونی که همه مون توی شکار خوناشاما چقدر حرفه ای هستیم.
چان تسلیم شد :باشه برین اما دائما باهم در تماس باشین.
سونگمین و امبر سری به موافقت تکون دادن :میرم پسرا رو خبر کنم بیرون دارن تمرین میکنن.
سونگمین که رفت امبر رو کرد به پسراش :خیلی خب وقتشه که به اون خوناشاما نشون بدیم رئیس کیه.
همگی به سمت در رفتن که جیسونگ هم دنبال شون رفت :تو کجا میای.
مرد جوان گفت :میام کمک.
امبر اونو به سمت چان برد :بهتره اینجا بمونی تعداد ما کافیه اما اینجا تعداد کمه، بهتره برای اون سونگهوای دیوونه هم یکم غذا ببری.


صدای جیغ های پر درد هلنا بار دیگه توی فضا پیچید، الین عصبی به سمتش یورش برد، کنارش نشست و یقه اش رو توی دست گرفت :اون لیست لعنتی کجاست... بگو تا خلاص شی.
هلنا نفس زنان و با صدایی پر از درد گفت :برو به جهنم... من هیچی بهت نمیگم.
الین دادی پر از خشم کشید و هلنا رو بار دیگه روی زمین پرت کرد :باشه، خودت خواستی، بذار ببینم این جادوی حافظت لعنتی که ایجاد کردی روی چاقو هم اثر داره.
چاقوی برداشت و به سمت اریک که روی صندلی بسته شده بود رفت، چاقو رو روی ساعد دست مرد جوان کشید اما هیچ آسیبی روی پوست اریک ایجاد نشد، در عوض زخمی عمیق روی دست هلنا پدیدار شد و ناله ی دردالودی سر داد :یه راهی پیدا کنین و این جادو رو خنثی کنین.
هلنا خنده ای پر درد سر داد :هیچ وقت... نمیتونی بفه... بفهمی این چیه.
چشمای الین از خشم درخشید :این بازی که راه انداختی بلاخره تموم میشه، وقتی که دیگه نتونی زیر شکنجه دووم بیاری و بمیری، اون وقت همین بلاها رو سر پسرت میارم و اونم همین دردها رو تجربه میکنه و در حالی که دارم بدنش رو متلاشی میکنم بهم التماس میکنه که خلاصش کنم، اما میدونی که من اون قدرا مهربون نیستم و کاری میکنم بیشتر زجر بکشه.
جواب الین خنده ی دیگه ای از جانب هلنا بود، جادوگر جیغی کشید و دستشو به سمت هلنا گرفت :الان کاری میکنم که التماس کنی بکشمت.
با حرکت دستش هلنا از روی زمین بلند شد و به دیوار پشت سرش کوبیده شد، الین انگشتش رو پیچ و تابی داد و از روی شکم هلنا به سمت بالا آورد، دهن زن جوان باز شد و روده هاش از توی دهنش مثل طناب بیرون اومدن.



ماشین به فاصله ی 20 متری خونه ی بزرگی که تقریبا تنها خونه توی اون جاده بود ایستاد :خب پسرا اینم لونه... همه میدونین باید چیکار کنین.
هان به عقب نگاه کرد :سونگمین رسید.
همگی از ماشین بیرون اومدن و هر کس وسایلی که می‌خواست برداشت :خونه بزرگتر از چیزیه که فکرش رو میکردم.
سونگمین به خونه نگاه کرد :بریم داخل اگه دیدیم تعدادشون زیاده درخواست کمک میدیم.
امبر سری به تصدیق تکون داد :موافقم.
با احتیاط و آهسته داخل خونه رفتن، توی طبقه ی اول فقط 3 نفر خوابیده بودن، هان، تهیون و کای ترتیب اون 3 نفر رو دادن.
با اشاره ی سونگمین به طبقه ی بالا رفتن، جونگین، بومگیو و کای داخل یکی از اتاق شدن. لی ، کریس، هان داخل اتاق دیگه ای شدن، هنری و ژومی هم با هم همراه شدن.
سونگمین ، امبر و تائو هم به اتاق آخری رفتن، روی تخت زیر پتو جسمی دیده می‌شد، امبر به سمتش اشاره کرد و هر 3 پاورچین به سمت تخت رفتن.
امبر و سونگمین چاقوهاشون رو بالا بردن و تائو دستشو به پتو گرفت و آروم لب زد: یک، دو، سه...
تائو پتو رو کنار زد و چاقو های امبر و سونگمین همزمان پایین اومد اما اونجا به جز عروسکی بزرگ هیچی نبود :میدونی گاهی وقتا گول زدن شما شکارچی ها خیلی راحته... فقط کافیه یه تله عالی براتون بذاریم و این دفعه این تله شکار یه لونه ی بزرگ بود... هر چند که متقاعد کردن اون الفای خوناشام برای قربانی کردن بعضی از بچه هاش سخت بود اما جواب داد... هی شکارچی های بزرگ حتی اگه با سرعت نور هم از خونه برین بیرون بازم دیره، برین به جهنم...
اتاق توی سکوت بود که یه دفعه صدای الارمی به گوش رسید، امبر به عروسک چنگ زد و اونو عقب کشید، بمب بزرگی روی تخت بود و داشت فقط 3 ثانیه زمان رو نشون میداد.
امبر به سمت تائو نگاه کرد و لبخندی به لب آورد و بعدم صدای انفجاری مهیب بلند شد.

هفت گناه کبیره انجیل Onde histórias criam vida. Descubra agora