part 30

43 13 4
                                    

یوسانگ وحشت زده به جونگهو نگاه میکرد : تو حالت خوبه .... بهت صدمه نزد .
دهن جونگهو باز مونده بود از اتفاقی که افتاده : من خوبم بهم نرسید .
فلیکس به اطراف نگاه میکرد و نمیفهمید چطور این قدر یهویی نفرین متوقف شده : سونگهوا ....
به سمت برادرش دوید : تو کردی ، تو نفرین رو از کار انداختی .
سونگهوا نفس نفس میزد : نه هئونگ این از من برنمیاد .... من اون قدر قوی نیستم که بتونم این طوری نفرین رو از پا در بیارم .... چیز دیگه ای در میون بوده .
سوبین که متوجه ی نبود جونگهو شده بود با ترس شروع کرد صداش زدن : جونگهو تو کجایی .... جونگهو ....
_ من اینجام هئونگ .
همه به طرف مرد برگشتن همراه یوسانگ بود : از برادرم دور شو عوضی .
جونگهو دستشو بالا اورد و سوبین عصبانی رو متوقف کرد : چیزی نیست هئونگ ، منو نجات داد .... یوسانگ منو نجات داد .
وویونگ دستشو به لبش که کمی خون الود شده بود کشید و گفت : جادوی عشق ، نفرین رو از کار انداخته برای همین مردم به حالت عادی برگشتن .... هارمونی اینو گفت و یه چیز دیگه هم گفت .
نگاه منتظر بقیه رو که دید شونه ای بالا اورد : بهتره انگشتر رو توی جعبه مهر و موم کنین .
هیونجین سریع به سمت ماشین دوید و یکی از جعبه ها رو اورد و به سمت فلیکس گرفت .
مرد جوان دستمالی از توی جیبش در اورد و به سمت یوسانگ رفت : میخوای خلاص بشی یا هنوزم میخوای با ادوارد باشی .
یوسانگ سریع دستشو جلو اورد : این تنها چیزیه که هیچ وقت ازش پشیمون نمیشم .
فلیکس دستشو به انگشتر گرفت که به شدت به عقب پرت شد : هئونگ ....
سونگهوا به جونگهو نگاه کرد : به تو صدمه نمیزنه .... انگشتر رو در بیار و بذار توی جعبه .
جونگهو به یوسانگ نگاه کرد که مرد جوان به سمتش چرخید : درش بیار .... دیگه نمیخوام اینو داشته باشم حتی اگه قرار باشه تا اخر عمرم از هئونگ و نونام کتک بخورم .
جونگهو دست یوسانگ رو گرفت و اروم انگشتر رو در اورد : ما نمیذاریم کسی تو رو اذیت کنه .
انگشتر رو توی جعبه گذاشت که نوری شروع کرد ازش ساطع شده .... سونگهوا سریع درش رو بست و وردی رو که بانو ماریام بهش یاد داده بود رو خوند : مینگی اینو بذار توی ماشین . 
بلند شد و به یوسانگ نگاه کرد : میدونی بقیه کجان باید قبل از اینکه اوضاع خراب بشه بهشون برسیم .
یوسانگ سری به نفی تکون داد : دقیقا نمیدونم .... ادوارد همه مون رو تهدید کرد که اگه مردمک رو نفرین نکنیم میره سراغ بچه ها .... بعد یک مردی که نمیدونم کیه سوار ماشین شد مشخص بود که ادوارد خیلی بهش احترام میذاره .... بهمون نگاه کرد و گفت کاری میکنه اثر انگشترا چند برابر بشه .
وویونگ سریع گفت : هئونگ اون لوسیفر بوده .... برای همین مردم داشتن این طوری همدیگر رو تیکه میکردن لوسیفر از قدرت خودش استفاده کرده .
فلیکس اسلحه رو توی دستش محکم گرفت : وقتشه بریم به شیطان بزرگ نشون بدیم که وقتی ما با هم ....
طوفانی شدید شروع شد و مردم یکی یکی روی زمین می افتادن .... صدای رعد و برق اون قدر بلند بود که هیچ صدای دیگه ای شنیده نمیشد : این دیگه چیه . 
روی زمین نشستن تا در امان باشن از این طوفان که سعی داشت اونا رو با خودش ببره .... صدای رعد و برق کمتر شد و شدت باد کاسته شد : شما واقعا فکر کردین از پس من برمیاین ....
نگاه مردان جوان اروم بالا اومد .... مردی که انگاری بخشی از صورتش کنده شده بود کنار ادوارد ایستاده بود و پشت سرش اون 5 نفر بودن .... فلیکس بلند شد و قد علم کرد : میخوای امتحانش کنی .... میخوای ببینی از دست انسان ها چه کارایی برمیاد .
لوسیفر خندید : این شجاعت برام قابل احترام .... من قهرمان ها رو دوست دارم و براشون ارزش قائلم البته تا زمانی که نخوان نقشه های منو خراب کنن .
پسرا یکی یکی بلند میشدن و کنار فلیکس می ایستادن : فکر کنم توی این سالها بهت نشون دادیم چطور میتونم از پست بربیایم و نقشه هاتو یکی یکی از بین ببریم .
لوسیفر شروع کرد به دست زدن : احترام .... واقعا این همه شجاعت احترام داره .... اما یک سوال دارم اون دو نفری که اونجا ایستادن متعلق به منن .
این بار این فلیکس بود که خندید : متاسفم اما اونا دیگه توی تیم تو نیستن .
لوسیفر صورت متاسفی به خودش گرفت : این واقعا جای تاسف داره اما باید یه چیزی رو بدونی اونا تا اخر مال منن .
دستشو بلند کرد و جلوی اونا گرفت و بعدم مشت کرد .... دردی عجیب توی بدن یونهو و یوسانگ شروع شد و بیشتر و بیشتر میشد به طوری که اونا رو از پا انداخت و روی زمین افتادن : اوه متاسفم اما این تنبیه برای کسایی که میخوان زیر قوانین بزنن .
یونهو از درد به نفس نفس افتاده بود و صورت یوسانگ داشت به کبودی میرفت .... مینگی کنار یونهو نشست و بازوهای مرد رو گرفت : تمومش کن .... داری اونا رو میکشی ....

هفت گناه کبیره انجیل Where stories live. Discover now