ماریام رو کرد به جادوگرای سفید : دخترا باید جادوی حفاظتی درست کنیم .... این میتونه وقت بخره تا از اینجا بریم.
فلیکس دست مینگی رو که کنارش بود گرفت : وقت نداریم زود باشین .
صدای بلندی و انگار یک ماشین سنگین به خونه برخورد کرد و باعث تکون شدیدش شد ، چان در اتاق سامئول رو باز کرد : من میارمش .
سوبین دست جونگهو رو گرفت و از پلها پایین رفت ، سونگهوا روی برادراش جادوی حفاظتی میذاشت و همه از خونه بیرون میرفتن ، ماریام با صدای بلند فریاد زد : باید بریم نمیدونم چقدر دیگه دووم میاره .
سوجین نگاشو دوخت به ماریام : بهتره اول ش....
ماریام دوباره داد زد : همه با هم میریم.دستای لرزون پسر جوان روی دیوار حرکت میکرد ، انگار داشت دنبال چیزی میگشت : هارمونی مطمئنی اینجاست .... چرا پیداش نمیکنم .
- فقط باید آروم باشی پسرم .... برو سمت چپ حتما اونجاست .
وویونگ به سمت مخالف چرخید و بازم روی دیوار دست کشید تا اون برآمدگی رو توی این تاریکی پیدا کنه : هارمونی بهم نگفتی چطوری اینو میدونی مگه شما قبلاً اینجا بودی .
بانوی اعظم به آرومی گفت : من قبلاً اینجا بودم ، زمانی که ادوارد رو عقب رونده بودم اینو اون زمان اونجا گذاشته بودم .
وویونگ جلوتر رفت که پاش گیر کرد به لبه ی برآمده ای و با زانوهاش روی زمین افتاد و درد وحشتناکی توی پاهاش پیچید : ایییییییییییی....
- چیزی نیست آروم باش من کمکت میکنم .
صدای پر درد وویونگ بلند شد : درد دارم .... گرسنمه ....تشنمه ....دستام دارن یخ میزنن و دلم برای هئونگام تنگ شده .... هارمونی میخوام از اینجا برم .
صدای نرم بانوی اعظم توی فضای سرد اونجا بلند شد : وویونگ ، پسر عزیزم ازت میخوام خوب گوش کنی ببینی چی دارم بهت میگم .... اگه بترسی ذهنت ضعیف میشه اون وقت ادوارد به راحتی میتونه بهت نفوذ کنه .... به ذهنت که دسترسی داشته باشه به راحتی میتونه ذهنت رو به بازی بگیره و حتی این طوری میتونه به برادرات آسیب بزنه .... باید ذهنت قوی بمونه تا بتونیم از اینجا بریم بیرون .... به خاطر نفرین قفس کسی نمیتونه تو رو از اینجا ببره ، حتی خودتم نمیتونی بری چون بازم گرفتار نفرین میشی .... فقط زمانی میتونی از اینجا بری که ادوارد اجازه ی خارج شدن بهت بده یا اینکه نفرین شکسته بشه .
سر وویونگ بالا اومد و چشم دوخت به تاریکی : چطوری میشه نفرین شکسته بشه ....
- اونو بعد بهت میگم .
وویونگ به دیوار تیکه داد : هارمونی میشه اینجا رو برام یکم روشن کنی .... آخه چطوری میشه این همه تاریکی .
- این تاریکی با جادو برای همین این طوری اذیتت میکنه .
صدای شکم پسر جوان بلند شد : یعنی واقعا نمیخواد بهم غذا بده ، دو روزه اینجام و هیچی نخوردم .
سرشو روی پاهاش گذاشت و دستاشو دور اونا حلقه کرد ، کار سختی بود نترسیدن توی این شرایط .... اونم وقتی این همه از هئونگاش دوره و این همه تاریکی همه جا رو پر کرده .
صدای نزدیک شدن پا توی سکوت اون سرداب واضح شنیده میشد ، سر وویونگ با ترس بالا اومد : هارمونی ادوارد .... اون داره میاد .
- آروم باش .... فقط نباید بترسی تا من بتونم در صورت نیاز ازت مراقبت کنم .... وویونگ فقط نترس .
در با صدای بدی باز شد ، نور کمی از بیرون داخل تابید : اینجا که چیزی دیده نمیشه .
پسر جوان دید دستی رو که روی هوا حرکت کرد و تاریکی آزار دهنده از بین رفت ، نور ملایمی سرداب رو روشن کرده بود و حالا وویونگ میدید اینجا به اون ترسناکی که فکر میکنه نیست .
نگاش به الین خیره شد پشت سرش هم مک آلیستر بود ، با اینکه دیگه مثل قبل ترس نمیومد سراغش از دیدن مک آلیستر اما بازم حس کرد لرزی از بدنش گذشت و صورتش کمی رنگ باخت : شما اینجا ....
الین بازم با حرکت دستش سینی غذایی رو جلوی پسر گذاشت : برات غذا آوردیم .... ادوارد نمیدونه بهتره زود بخوری تا اون نفهمیده .
پای وویونگ عقب رفت : چرا باید بهت اعتماد کنم .... شاید میخوای مسمومم کنی .... شاید توی این غذا از یک جادوی قوی استفاده کرده باشی تا من بشم برده ی ادوارد .
الین که حوصله نداشت به این حرفای بچگانه گوش کنه گفت : مثل اینکه یادت رفته اونی که باعث شد تو الان زنده باشی من بودم .... اگه من نبودم تو تا الان مرده بودی و خانواده ات داغون شده بود ، پس بهتره غذات رو بخوری چون ادوارد میخواد با گرسنگی دادن بهت وادارت کنه بهش گوش کنی .... همه ی جادوگرا میدونن طلسم برده خوب عمل نمیکنه برای همین ادوارد میخواد تو خودت اینو قبول کنی و انجامش بدی .
رنگ وویونگ به وضوح پرید ، مک آلیستر نیشخندی زد : زیادی بچه ست برای نترسیدن بهتره واضح بهش توضیح بدی .
YOU ARE READING
هفت گناه کبیره انجیل
Historical Fictionژانر : ماوراء طبیعه کاپل : ایتیز (ووسان ، سونگجونگ ، یونگی ، جونگسانگ) استری کیدز (چانگجین ، چانلیکس ، مینسونگ ، سونگین ) تی اکس تی ( یونبین ، تهگیو ) پسر از جا بلند شد، هنوز نمیتونست موقعیت پیش اومده رو درک کنه :تو... تو... مرد جلو اومد و با لحنی پ...