part 14

53 12 0
                                    

_لعنت به همه تون...
افراد حاضر توی سالن از شدت ترس حتی توان تکون خوردن هم نداشتن... مردی که روی اون صندلی شاهانه نشسته بود به شدت عصبانی بود و هر حرکت یا حرف اضافه ممکن بود مرگ شون رو به همراه بیاره.
نفسایی که می‌کشید اون قدر داغ و سوزان بود که حرارت رو می‌تونستن به راحتی حس کنن :من برای قوی تر کردن شما خوناشاما کلی زمان گذاشتم... اصلا میدونی چقدر انرژی لازم بود تا اون مردم بی مصرفت بتونن اون قدر قوی بشن... ازت خواستم که کلک اون شکارچی ها رو بکنی بعد اومدی میگی که اونا خیلی راحت تونستن لونه ی بزرگت رو از بین ببرن... شما ها حتی نتونستن یه نفرشون رو زخمی کنین چه برسه به اینکه تبدیل شون کنین.
آلفای خوناشام که از این تحقیر به شدت عصبانی بود دسته ی مبل مخملی که روش نشسته بود رو فشرد :حتما اون جادوی مسخره ی تو عمل نکرده، وگرنه چطور میشه که هیچ کسی آسیبی نبینه.
صدای داد مک الیستر مثل غرش اژدها تموم اونجا رو لرزوند و باعث شد افراد خودش و خوناشامایی که همراه آلفا بودن از ترس بلرزن :جادوی من هیچ مشکلی نداشت.
_سرورم اجازه هست من حرفی بزنم.
مک الیستر نگاه پر خشمش رو به طرفش چرخوند :بگو اما میدونی اگه حرفی باشه که خشم منو کم نکنه باید با زندگیت خداحافظی کنی.
مرد جوان با ترس سرش رو تکون داد :بله سرورم میدونم...
نگاه همه به طرف اون بود، قدمی جلوتر گذاشت تا بتونه حرفش رو واضح تر به سرورش بیان کنه :قربان به نظر من یه جادوگر سفید داره از اون شکارچی ها محافظت میکنه، برای همین هیچ کدوم آسیب ندیدن و جادوی شما هم که خوناشاما رو قوی تر کرده بود فایده ای نداشت.
بعد از تموم شدن حرف مرد سکوتی ترسناک سالن رو پر کرد، چشمای مک الیستر سرخ سرخ شده بودن.. یه جادوگر سفید که تموم نقشه های اونو نقش براب کرده بود :برین بفهمین اون جادوگر سفید کیه و برام بیارینش.
4 نفر از افراد مک الیستر بهش ادای احترام کردن و رفتن، آلفای خوناشام از جا بلند شد :از جادوگرای سفید متنفرم.
مک الیستر خشمگین بود :نه به اندازه ی من... از اتفاقات تکراری هم متنفرم، 4 سال پیش هم همچین اتفاقی افتاد، من خوناشاماتو قوی تر کردم تا بهترین شکارچی ها رو برای خودت کنی اما اونا موفق شدن لونه تو منفجر کنن و همه رو از بین ببرن و حالا دوباره همون اتفاق افتاده... از این تکرار خیلی زیاد متنفرم.
آلفا پشت پنجره بزرگ ایستاد :من فکر میکردم جادوگرای سفید اعلام بی طرفی کردن.
مک الیستر بلاخره از روی صندلیش بلند شد، به طرف پنجره رفت و کنار آلفا ایستاد :آره گفته بودن خودشون رو توی هیچ کدوم از این مسائل دخالت نمیدن، گفتن وظیفه شون فقط دفاع از مردم بیگناهه اما این طور که مشخصه چند تایی از اونا دیگه بی طرف نیستن باید بفهمیم... فقط این طوریه که میتونیم نقشه رو درست پیش ببریم .
آلفا به طرفش چرخید، پوزخندی روی لبش بود :کی قراره رئیس بزرگ رو ببینیم.
مک الیستر به هیچ عنوان از این پوزخند و لحن پر از تمسخر خوشش نیومد :رئیس کارای مهمتری از ملاقات با آلفای خوناشام داره.
پوزخند آلفا از روی لبش محو شد :من دیگه باید برم.
عقب گرد کرد و با اشاره افرادش دنبالش رفتن، مک الیستر همون طور که رفتنش رو نگاه می‌کرد گفت :موجود بی ارزش...






هفت گناه کبیره انجیل Where stories live. Discover now