part 6

70 13 0
                                    

تقه ای به در اتاق زده شد و آروم در باز شد :تبش هنوز پایین نیومده.
چان حوله ای رو که تازه از آب خیس کرده بود روی پیشونی وویونگ گذاشت :هیچ فرقی نکرده.
مینگی کامل داخل اتاق شد و به تخت نزدیک شد :وقتی فهمیدم اونی که پسرا رفتن دنبالش مک الیستر بوده دائما با خودم میگفتم کاش کسی اونجا حرفی نزنه.
سونگهوا داروی آماده شده اش رو از جلوی پنجره برداشت و همون طور به طرف مینگی برمیگشت و لبخندی روی لب آورد :بهش فکر نکن، اتفاقی که برای هر کدوم از ما افتاده اون قدر وحشتناک هست که وقتی بهش فکر می‌کنیم این طوری از پا بندازمون.
مینگی سرشو پایین انداخت :نمیدونم برای کدومون بدتر بوده.
نگاه چان به سمت پسر بیهوش روی تخت افتاد :برای کسی که از همه کوچیک تر بود.
نگاه مینگی هم به سمت صورت عرق کرده ی وویونگ برگشت :حالش خوب میشه.
چان حوله رو برگردوند :اون خیلی قویه مطمئنم از پسش برمیاد.






از بس دویده بود نفس نفس میزد، دیگه جونی براش نمونده بود، آخه اون عوضی ها برای چی تنهاش نمی‌ذارن.
پشت دیوار پناه گرفت با هر نفسی که می‌کشید سینه اش میسوخت.
اروم از پشت دیوار سرک کشید که دیدشون :اه لعنتی خیلی تند میدوه.
سان دستشو روی دهنش گذاشت تا صدای نفس کشیدنش رو متوجه نشن.
تک یون با پوزخندی روی لب داشت به دیوار نزدیک میشد :آهای سان بهتر نیست به جای این موش و گربه بازی ها بیای وظیفه تو انجام بدی... میدونی چند وقته توی اون دهن بی ریختت حال نکردم.
صدای خنده هاشون بلند شد، سان خودشو عقب کشید تا چیزی از بدنش معلوم نباشه :شاید از یه طرف دیگه رفته.
صدای تک یون رو شنید :من مطمئنم اینجاست، میتونم بوی اون عطر مزخرفش رو بشنوم.
ضربان قلبش رفته بود بالا، کاش پیداش نکن، برای فرار دوباره دیر بود، هر تکونی که می‌خورد اونا متوجه میشدن و میتونستن بگیرنش.
آهسته روی زمین سر خورد و دعا کرد اونا برن :سان مترسک... زشت ترین پسر دنیا... اگه خودت بیای کمتر بهت سخت میگیرم.
سعی کرد بی صدا به سمت دیوار پشتی بره، شاید اون طوری شانس بیشتری برای فرار پیدا می‌کرد.
چهار دست و پا به سمت دیوار پشتی حرکت کرد، چیزی نمونده بود که دیوار رو رد کنه که یه جفت کفش براق جلوش ظاهر شد :پیدات کردم آقا موشه.
قبل از اینکه سان فرصت واکنش داشته باشه موهاش توی دست تک یون مشت شدن و کشیده شد بالا :جدی فکر کردی میتونی از دست ما فرار کنی.
مشتی به شکم سان کوبید :حالا که بازی تموم شد و توام گیم اور شدی وقتشه کارتو شروع کنی.
همون طور که موهای مرد جوان رو توی مشت داشت به سمت ساختمون بلند نیمه کاره رفت که به خاطر ساخت غیر قانونی کسی فعلا اونجا نبود.
سان میدونست چه بلائی قراره سرش بیاد تقلا کرد بلکه نجات پیدا کنه :بذار برم... تو که دوست دختر داری... چی میخوای ازم...
تک یون با صدای بلند شروع کرد به خندیدن :آره درسته دوست دختر دارم، ولی دهن تو یه حال دیگه میده، شانس آوردی که گی نیستم وگرنه الان داشتی زیرم به فاک میرفتی.
تحقیر... این تحقیرها تا کی میخواست ادامه پیدا کنه، از زمان دبیرستان که به اینجا نقل مکان کرده بودن عذابش شروع شده بود، تک یون و دارو دسته اش یه روز خوش براش نذاشته بودن.
بهش لقب مترسک داده بودن و وقتی برای اولین بار مجبورش کردن هر 4 نفر اونا رو ارضا کنه تازه فهمید دنیا چه جای ترسناکی میتونه باشه، اون قدر ترسناک که چندین بار فکر خودکشی به سرش بزنه.
اما هیچ وقت جراتش رو پیدا نکرد که این کار رو بکنه و به زندگی نکبت بارش ادامه داد.
ضربه ی پای جون مو پشت زانوش خورد که روی زمین افتاد، تک یون روی صندلی کثیفی که اونجا بود نشست، به نظر اینجا اتاق مدیریت ساختمون بود.
زیپش رو باز کرد و پاهاشو از هم باز کرد :خب مترسک شروع کن کارتو.
سان با التماس نالید :بذار من برم.
جوابش فقط ضربه ای محکم به کمرش بود و موهاش که دوباره توی دست تک یون گرفتار شدن :اگه دلت زور میخواد میتونم برات انجامش بدم.
سان از درد نالید :باشه... باشه... هر چی تو بگی.
دست تک یون از دور موهاش باز شد با زانو کمی جلو رفت و دستاشو به طرف لباس زیر اون برد، شروع کرد به لمس عضو برآمده اش.
به دقیقه نکشید که مرد جوان شروع کرد به ناله کردن :بخورش عوضی، زود بکنش توی اون دهن بی مصرفت.
سان مجبور به اطلاعت بود، عضو کامل تحریک شده ی مرد رو بیرون کشید و با انزجار توی دهن خودش کرد.






هفت گناه کبیره انجیل Where stories live. Discover now