Part 50⛪

286 25 8
                                    

Part 50: angelus

با پا ضربه‌ای به گالن‌ها زد و اون استوانه‌ی بزرگ رو به سمت بادیگاردها هل داد و توجهشون رو خرید و سپس فریاد زد:

- برو!

آدونیا با شنیدن صدای یوکا با توجه به سوزش شدید پاهاش، تنها به سمت در دوید و نگاهش رو از اطراف گرفت و به تهیونگ داد. صدای شلیک‌ها هر بار رعشه‌ای به بدنش می‌انداخت. هوسوک پشت سرش ایستاده بود به عقب گام برمی‌داشت و شلیک می‌کرد تا اشخاص رو از آدونیا دور کنه و موفق هم بود.

یوکا پشت کیسه‌های کاه ایستاد و گلوله‌ای نثار زانوی مردی کرد و نگاهش رو به سمت آدونیا کشید که از در گذر کرد و درون آغوش تهیونگ فرو رفت.

گلوله‌ای درون تفنگش باقی نمونده بود، نگاهش به مرد نیمه جانی که روی زمین می‌خزید تا تفنگش رو برداره افتاد. تفنگش رو با بی‌حالی برداشت و هوسوکی رو هدف گرفت که بی‌حواس به سمت بادیگاردهای دیگر نشانه گرفته بود.

یوکا با وحشت به سمت جنازه‌ی دیگری خیز برداشت و تفنگش رو قاپید و تیری به سمت مرد رها کرد اما خطا رفت و بار دیگر گلوله‌ای رها نشد. لعنتی به خشاب خالیش فرستاد و به سمت وسط سوله دوید تا فاصله‌ش رو کم کنه، در همون حالت چاقوش رو از کمرش بیرون کشید و به طرفش پرتاب کرد که درون گردنش فرو رفت و با خس خسی روی زمین آروم گرفت.

تفنگش رو از کنارش برداشت و چاقوش رو بیرون کشید و فریاد زد:

- زود باش!

هوسوک با سردرگمی تفنگ خالیش رو رها کرد و به سمت در دوید و ازش رد شد و منتظر یوکا موند اما مرد میون هشت مرد گیر افتاده بود.

به سمت در چرخید و زنجیر دروازه رو هدف گرفت و شلیک کرد که دروازه در برابر نگاه مبهوت و منتظر هوسوک بسته شد و یوکا نفس آسوده‌ای کشید.

به سمت مرد پشت سرش چرخید و ماشه رو کشید اما گلوله‌ای پرتاب نشد!

چندباری فشرد اما بی‌فایده بود، نگاهی به مرد قوی هیکل روبه‌روش انداخت و با غفلتش تفنگ رو سمت صورتش پرتاب کرد و با خم شدن مرد، خواست از جهت دیگری فرار کنه که پیشانیش در برابر تفنگ دیگری قرار گرفت و عقب کشید.

- هی هی...

زمزمه کرد و باز هم برای فرار از جهت دیگری چرخید که تمامی افراد حاضر محاصره‌اش کردند و لوله‌ی تفنگ‌هاشون رو به سمت مغز یوکا نشانه رفتند!

مرد بی‌حوصله پوزخندی زد و با انگشت وسطش تتوی بارکد زیر چشمش رو خاروند و با صدای بمش زمزمه کرد:

- فاک!

نگاهی به حفره‌های لوله‌های تفنگ‌های که در نزدیکی صورتش بودند انداخت و دم و بازدم کرد. مرد سیاهپوشی با دست لرزان و غضب به یوکا نگاه می‌کرد. سخت نفس می‌کشید و تنش می‌لرزید. پیراهن سفید زیر کتش با سرخی خون نقاشی شده بود!

Adonia | VkookWhere stories live. Discover now