Part 52⛪

227 19 0
                                    

Part 52: the embrace of life

نگاهی به هیزمی که با صدای جلزی می‌سوخت، انداخت. گردنش رو بالا کشید و آدم‌های دور آتش رو نظاره‌گر شد. نگاهش رو به سمت کنارش، که ایزاک نشسته بود کشید. مرد چرت می‌زد و تعادلی روی گردنش نداشت. ضربه‌ای به روی بازوش نشاند که مرد پرید و با چشم‌های خواب‌آلود و ترسیده‌ای گفت:

- چی شده؟

جین به خونه اشاره‌ای کرد و گفت:

- برو بخواب. اینجا بودنت اجباری نیست.

مرد دستی روی چشم‌هاش کشید و گفت:

- نه خوابم نمی‌آد.

جین سری تکون داد. رد نگاهش به سمت آدونیا و تهیونگی کشیده شد که دست‌هاشون بین هم گره خورده بود. به آتش خیره بودند اما انگشت‌هاشون روی پوست همدیگر می‌لغزید و می‌رقصید. دست‌ها هم بوسه داشتند؟!

تهیونگ رو دید که نگاهش رو از آتش گرفت و به نیم‌رخ پرستیدنی بتش داد و با چشم‌هاش لبخندی زد و روی دست پسرش رو بوسید که آدونیا از ابراز محبت تهیونگ، لبخند پهنی به لب‌هاش نشست و دست مرد رو بین انگشت‌هاش فشرد تا وجودش رو باور کنه.

جین نگاه عمیق و راضیش رو از اون دو گرفت و به تیمو و والنس داد که فاصله‌ی عجیبی بینشون حکمرانی می‌کرد.

دختر با انگشت‌ ضربه‌ای روی پاکت سیگارش زد تا سیگاری بیرون بپره و سپس اون رو بین لب‌هاش گرفت و بیرون کشید. فندکش رو به زیرش کشید و دمی گرفت تا سیگارش جون بگیره و سپس سیگار رو سر و ته کرد و بازدمش رو به انتهای سیگار خالی کرد تا بیش‌تر بسوزه و دود کنه.

جین باید اون سکوت رو می‌شکست پس به تیمو که با چوبی روی خاکستر کنار آتش خط خطی می‌کرد، اشاره‌ای کرد و خطاب به گیتار کنار پاش گفت:

- می‌خوای بندازیش تو آتیش؟ هیزم به اندازه کافی هست!

پسر که سخت درون وحشت‌های درون ذهنش غرق شده بود، از میون تفکراتش بیرون پرید و با تعجب به جین خیره شد. بعد از هضم جملاتش، نگاهی به گیتار و سپس به مردمک‌های لرزان والنسیا انداخت.

چطور اون دو تیله‌ی سیاه و غمگین رو تحمل می‌کرد؟ چطور با بیان حقایق دخترش رو به گریه می‌انداخت؟ چطور جرئت می‌کرد؟!

دختر با دیدن ترس نگاه تیمو، کف دستش رو روی ران پاش گذاشت. تاییدی با نگاهش کرد که پسر گیتاری که داخل خونه بود و حدس می‌زد برای دنیل باشه رو، روی پاهاش گذاشت.

جین دست نوازشش رو روی کمر خمیده هوسوک که کنارش روی کُنده‌ای نشسته بود، کشید که مرد نگاه درد کشیده‌اش رو بالا انداخت و به ترانه‌ای که تیمو می‌نواخت، گوش سپرد.

Adonia | VkookWhere stories live. Discover now