Part 42: farewell flight of the waves
اودکرک، 11:37"
با سستی روی پاهاش ایستاده بود و حتی توانایی فشردن پلکهاش از آفتاب رو نداشت پس پلکهاش رو نیمه بسته بود. نگاه همه به روی لباس پاره و تن کبودش در رفت و آمد بود.
- چیزی نمیخوای در مورد حالت به ما بگی راهب جوان؟!
اسقف بزرگ تمام کلیساهای آمستردام جلوتر از تمام کشیشان ایستاده بود، درست بین هرمان و موریس.
جوابی از آدونیا دریافت نشد و صدای پچپچ جمعیت بالا گرفت.
- پدر صبر کنید من توضیح_
- اون مرد... منییر کیم اینجا دیده شده. اون بهت تعرض کرده؟
موریس حرف هرمان رو برید و خطاب به آدونیا گفت که آدونیا با شنیدن "تعرض" سرش رو بالا گرفت و ناتوان گفت:
- ن... نه!
اسقف بزرگ نگاهی به پسر انداخت و گفت:
- همهی ما حرفهایی در موردت شنیدیم... اینکه تو و اون مرد باهم ارتباطی دارید... ارتباطی فراتر از قوانین کلیسا... درسته؟
پیرمرد به همراه هرمان منتظر نگاهی به پسر انداخت که پسر باز هم جوابی نداد.
- این سکوتت باعث میشه ما اون رو جواب مثبت در نظر بگیریم پسرم. پس از خودت دفاع کن.
هرمان نگاهی به پسر انداخت و محتاط نگاهی به جمع کرد. گامهاش رو به سمت پسرش برداشت و جلوش ایستاد و گفت:
- اون کمی شکه شده... نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده، باید باهاش صحبت کنم. خواهش میکنم فرصت_
- امکان نداره. تو میخوای وقت بخری!
مرد ژندهپوش و متعصبی از بین جمعیت فریاد کشید و افراد دیگری بعد از اون به اعتراض در اومدند.
- کنار بایستید!
اسقف بزرگ گفت که هرمان زیر لب زمزمه کرد:
- بگو از همه چیز بیخبری، بگو اون مرد رو نمیشناسی، بگو دزد به کلیسا زده بوده...
در لحظهی آخر نگاهی به صورت بیرنگ و روی آدونیا کرد و ملتمسانه گفت:
- آدونیا میشنوی چی میگم؟ مجازاتت میکنن! بهشون بگو هر کاری کردی طبق حرف من بوده.
و با اعتراض دوبارهی مردم کنار رفت و گوشهای در کنار گروه کر و بچهها ایستاد. لارن نگران پیراهن سیاه مرد رو کشید و با چشمهایی نگران که رنگی سبز به خودشون گرفته بودند گفت:
- پدر آدونیا چی میشه؟
پیرمرد دستی به موهای دختر کشید و با تردید گفت:
- همه چیز درست میشه دخترم.
دختر سرش رو به پای پیرمرد چسبوند و از نگرانی پارچهی بین دستش رو فشرد. باقی بچهها هم با نگرانی به رهبرشون نگاه میکردند و قامت آسیبدیدهاش رو از نظر میگذروندند.
YOU ARE READING
Adonia | Vkook
FanfictionAdonia ⛪ - نگاهم کن! - دارم نگاهت میکنم... - نه خوب نگاهم کن. - چطوری تهیونگ؟! - همینطوری، همینطوری که زور صدات به اسمم میرسه و میفهمم نگاهت کاملا برای من بوده. Couple: Vkook, Secret Genre: Romance, Angst, Mysterious, Smut Writter: Ivanna