Part 34⛪

420 33 1
                                    

Part 34: the kiss of corpse.

کف پاهاش خنکای بدی رو حس می‌کرد.

سر پایین گرفت و پاهای برهنه‌اش رو به روی خاک دید، انگشت‌های پاهاش رو جنبید و خاک سرد رو لمس کرد.

اطرافش پر بود از خاک.

خاک، خاک، خاک...

هوا تاریک بود، مه بود. باد بی‌رحمانه می‌وزید.

ناگهان تمامی تپه‌های پر شد از افراد سیاه‌پوش.

هر لحظه جمعیت بیش‌تر می‌شد، پُر و پُر‌تر...

اشباح سیاه‌پوش هر لحظه ردیف‌های کنارش رو پر می‌کردند و راه نفسش رو تنگ‌تر می‌کردند.

دوباره چشم باز کرد...

روبه‌روش رو دید. زمین دهان باز کرده بود.

قبری کنده شده بود. حس مالکیت داشت.

جلو رفت و عمقش رو دید، رعب و وحشت شد سرما و درون استخوان‌هاش جهید.

سر بلند کرد و از پرتگاه عقب رفت، مردی با موهای بلند دید. چهره‌اش شناس نبود اما موهاش با باد می‌رقصید.

سه آدم در کنار هم دید، جلو رفتند‌. دختری با موهای کوتاه و پسری با موهای روشن و نفر جلویی... نمی‌شناخت تنها زخمی روی گونه‌اش دید که سیاه به نظر می‌رسید.

ردایی سفید دید که در انتها نوزادی عریان می‌رقصید و مادر بالای سرش سربندی سیاه به روی موهایش می‌بست.

هر لحظه به قبر جلوش نزدیک‌تر می‌شد...

مردی صورتش زخمی سیاه داشت جلو رفت، بی‌هیچ کلامی. در سکوت تمام نگاهش می‌کرد...

اما نگاهش فریاد می‌زد "نوبت توئه!"

و بیش از پیش به قبر نزدیک می‌شد...

پیراهن سفیدی که به تن داشت در باد می‌رقصید.

بالای قبر قرار گرفت و انتهای قبر آینه‌ای دید که سر چندین آدم رو بازتاب می‌کرد.

به واسطه‌ی آینه، جیمین رو پشت سرش دید. با ضرب برگشت و نگاهش کرد.

لبخند می‌زد، اما نه از سر عطوفت...

پیراهن اون هم سفید بود.

نزدیک شد، دست‌هاش رو بالا برد و صورتش رو قاب گرفت.

می‌خواست صداش کنه اما زبانش نمی‌چرخید.

تنها نگاهش کرد اشک ریخت که قطرات خون از چشم‌های جیمین چکید.

با وحشت به زیر چشم‌هاش دست کشید تا رود خون رو پس بزنه اما از خون از لب‌هاش جاری شد. متوجه حرکت دست جیمین شد که دستی به شکمش کشید و سپس انگشت‌هاش رو درون سینه‌اش فرو برد قلبش رو بیرون کشید.

Adonia | VkookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang