Part 47: the bloody whisper of his illusion
قطرات آبی که روی سرامیک میریخت و پخش میشد، درون نگاهش تکرار میکرد. به کاشیهای سرد حمام تکیه داده بود و سرش رو کج کرده و به جریان آب خیره شده بود.
رنگ لباسهاش با خیسی عوض شده بود و پارچهها به تنش چسبیده بود. آب از موهای سیاهش میچکید و از شقیقهها تا زیر گردنش رو طی میکرد. سرش از مغزی پر خاطره سنگین بود. تنش از دلتنگی لبریز بود. روحش درون خاطرات میلولید و سوغات درد برای قلبش میبرد!
خفه هق میزد، در صورتش هیچ عکسالعملی دیده نمیشد تنها سینهاش از هق هق میلرزید و تنش رو روی سرامیکهای سرد تکون میداد.
"- به من نگاه کن جنون!"
صداش داخل گوشهاش پیچید و بین نوای آب در هم آمیخت. مثل روحی بیتوان تنش میلرزید و چشمهای ملتهب و سرخش رو بست.
آدونیا توانی برای مقاومت نداشت و همچنین برای رویارویی با خاطرات اما مثل قربانی بیشاهدی در برابر خاطراتِ تیز لمبر میخورد و خنجرها رو به درون قلبش راه میداد.
سرش رو زیر آب برد و پلکهای سنگینش رو بست و در برابر دلتنگیش خلع سلاح شد و خونریزیِ مرور خاطرات رو شروع کرد!
"فلش بک"
به روی طاقچهی مسطح پنجره نشسته بود و به غروب خیره شده بود که با ورود مرد به اتاق، گردنش رو کج کرد و قامت تهیونگ رو برانداز کرد. با دیدن بالاتنهی عریان و شلوار سیاهی که به تن کرده بود، لبهاش به لبخندی کش اومد و قلبش ریخت!
با شیفتگی به مردش خیره شد و نگاهش رو کامل از پنجره گرفت و به سیگار لای لبهاش داد!
مرد با دیدن پیراهنش که به تن آدونیا بود، در لحظهی اول شوک شده نگاهش کرد و سپس با کتفش به دیوار تکیه زد و مجنونوار به پاهای لخت و تراشیدهش نگاه کرد.
- چیه؟
پسر با نگاه خیرهی تهیونگ خندید و پرسید که تهیونگ با نگاه جدی و ثابتش به روی پسرش، مسخ زیباییش جواب داد:
- عطشت از بین نمیره آدونیا... دیگه نمیدونم چطوری ازت سیر بشم تا قلبم آروم بگیره.
- میخوای ازم سیر بشی؟
- نه!
پسر باز هم خندید و گفت:
- باز دیوانه شدی؟
- از دست تو دیوانه نشم پس چی بشم؟!
- چی میگی تهیونگ؟
با دیدن خندههای بهشتیش نزدیکش شد و زیر سیگاریش رو برداشت. چراغ رو خاموش کرد و به سمت پسر حرکت کرد و کنارش روی طاقچه نشست. سیگارش رو به تنهی شیشهای زیر سیگاریش تکیه داد و سپس فندکش رو از جیب شلوارش بیرون کشید.
YOU ARE READING
Adonia | Vkook
FanfictionAdonia ⛪ - نگاهم کن! - دارم نگاهت میکنم... - نه خوب نگاهم کن. - چطوری تهیونگ؟! - همینطوری، همینطوری که زور صدات به اسمم میرسه و میفهمم نگاهت کاملا برای من بوده. Couple: Vkook, Secret Genre: Romance, Angst, Mysterious, Smut Writter: Ivanna