Part 49⛪

244 23 17
                                    

Part 49: hug of the bloody snow and the wave of marsh.

با قدمی که آدونیا به سمتش برداشت، دست کارلو به پشت کمرش رفت و درون نگاه تهیونگ زخم زد پس مرد بدون اتلاف وقت از جا بلند شد و به سمت پسر دوید و تفنگ رو از دستش کشید. جلوش ایستاد و تنش رو مانند سپری جلوی تنش قرار داد و تفنگش رو درست در برابر کارلو نگه داشت و صدای شلیک بلند شد!

با خم شدن کارلو و فرو رفتن تیر در ساق پاش، قهقهه زد و به سختی نالید. مدام می‌خندید، حالا از نقش پدر مهربانش بیرون اومده بود و خود واقعیش رو نشون می‌داد.

آدونیا وحشت‌زده و با قلبی ایستاده، تهیونگ رو از پشت می‌دید.

موهاش... ارتش پر پیچش موهاش رو از دست داده بود...

تهیونگ بدون اینکه نگاهش رو به آدونیا بده و خطری رو براش بخره، بی‌توجه به خراشیدگی‌ای که توسط گلوله‌ی کارلو به روی بازوش جا مونده بود، گلوله‌ی دیگری نثار بازوی اون پیرمرد کرد و سپس تفنگش رو سمت هوسوکی گرفت که با پاش تفنگ کارلو رو از کنارش دور می‌کرد.

-     چی کار می‌کنی تهیونگ؟

یوکا با صدای بمش زمزمه کرد که تهیونگ با چشم‌های به خون نشسته‌اش به سمت هوسوک غرید:

-     تو... تو همه چیزمو‌ گرفتی... تو جیمین منو ازم گرفتی...

هوسوک با وحشت به تهیونگی که تفنگ درون دستش می‌لرزید نگاه می‌کرد و چشم‌های گشادش رو بیش‌تر باز می‌کرد.

بالاخره باید تقاص پس می‌داد؟ حتی اگر تهیونگ می‌دونست جیمین کشته نشده و اون قاتل نیست باز هم باید تقاص پس می‌داد. پس چشم‌هاش رو بست و بدون اینکه توضیحی به تهیونگ بده منتظر موند تا تاوان کارهاش رو پس بده.

تمامی آدم‌های اون سوله باید تقاص پس می‌دادند؟!

جین و ایزاک کنار در ورودی ایستاده بودند و با بهت نگاه می‌کردند، به همراه سه نفری که پشت گالن‌هایی پنهان شده بودند!

صدای خنده‌های هیستریک کارلو بلند شده بود و ترس رو به جون آدونیا انداخته بود اما گذر زمان متوقف شده بود.

همه چیز رو به کندی بود.

انگار شخصی بین چرخ‌دنده‌های زمان نشسته بود و میون گرد و غبار سیگارش رو پک می‌زد!

تهیونگ با رضایت تمام دستش رو روی ماشه محکم کرد و به چشم‌های هوسوک خیره شد اما در کمال ناباوری، مردی با موهای سفید و پریشان از گوشه‌ای در لحظه جست و تفنگ کارلو که روی زمین بود رو برداشت و بی‌توجه به فریاد تیمو، خودش رو به بارانش رسوند و جلوش ایستاد و تفنگش رو به سمت تهدید کننده‌اش گرفت.

حالا زمان مویه‌ی یک گلوله بود برای ثبت ایستادگی اون دو تفنگ در برابر هم که صاحب‌هاشون زمانی برای هم می‌مردند!

Adonia | VkookWhere stories live. Discover now