Part 38: occomplise
"۱۱ آوریل ۲۰۰۱، محلهچینیها، 23:45"
با فرو بردن گیره درون شکم چاق مرد، تن سنگینش رو به راحتی عقب انداخت و گیرهی خونی سرش رو روی لباس مرد تمیز کرد و موهاش رو پشت سرش پیچید و میلهی ساده اما تیزش رو بین موهاش گیر انداخت.
درون ذهنش به بیهوشی مرد افسوس خورد، ضربهی کاریای نزده نبود اما از مستی کاملا بیهوش شده بود.
رو به بارمن برگشت و با تن صدای خاصش گفت:
- چیزی برای گفتن مونده، الکس؟!
بارمن سری تکون داد و خیره به پوست و مو و ابروهای سفید مرد که تضاد عجیبی با لباسهای مشکیش داشت، سکوت کرد و نیم نگاهی به تیمو که انگار یک مستند حیات وحش رو به همراه مقداری پفیلا تماشا کرده، نگاه کرد.
مرد بیهیچ توجه نسبت به تیمو از کنارش گذر کرد و دستکشهای سیاهش رو به دست کرد و به طرف در خروجی بار حرکت کرد که پشت در والنس رو دید.
- صبر کن!
تیمو از پشت صداش کرد اما توجهی نکرد و نگاهش رو هم از والنس گرفت.
نگاهی به خیابان انداخت و از پیپش کامی گرفت و نگاهی به قطرات آزاردهندهای که از آسمان میریخت، انداخت.
چترش رو باز کرد و از شیروانی بار کنار رفت که باز هم صدای تیمو خنجی به صورتش انداخت:
- مورتیمر میخوام باهات صحبت کنم.
باز هم توجهی نکرد و در کمال خونسردی پیپش رو کشید و از دهان دم و بازدم کرد تا مبادا عطر بارون درون مشامش بپیچه.
تارهای تماما بلوندش که به مانند زال بود، روی صورتش ریخته بود اما اهمیتی نداشت.
صدای برخورد قطرات بارون به چترش به گوشش میرسید اما صدای تیمو به قلب سردش بیرحمانه کوبید:
- از چی فرار میکنی؟ من میشناسمت جیمین!
قلب سردش تپیدن رو فراموش کرد و گدازههای آتش درون مغزش جوشید. روی پاشنهی پا چرخید و چترش رو رها کرد و دو قدم فاصله رو سریعا طی کرد و مشتی با ضرب دست محکم به گونهی تیمو کوبید و به زمین افتاد.
روی شکمش نشست و مشتهاش رو نثار فک و گونهی پسر بیچاره کرد. خون از لبها و بینیش جاری شده بود اما جیمین جز سیاهی چیزی روبهروی پلکهاش نبود!
با تمام قدرت به صورتش میکوبید و به نفسهای بیجونش گوش میداد که ناگهان با ضربهای که به پهلوش خورد نقش زمین شد و از دردی که داخل شکمش پیچید و توانش رو برای ایستادن از دست داد.
ماهها از ضربهی چاقو داخل شکمش گذشته بود اما با بلند کردن وسایل سنگین و یا برخورد ضربه، درد بیرحمانه به یاد اون دریای مرده میافتاد!
YOU ARE READING
Adonia | Vkook
FanfictionAdonia ⛪ - نگاهم کن! - دارم نگاهت میکنم... - نه خوب نگاهم کن. - چطوری تهیونگ؟! - همینطوری، همینطوری که زور صدات به اسمم میرسه و میفهمم نگاهت کاملا برای من بوده. Couple: Vkook, Secret Genre: Romance, Angst, Mysterious, Smut Writter: Ivanna