Part 45⛪

248 23 10
                                    

Part 45: burning wave of memories

خاطرات روی موج‌ها در کنار مرد می‌لغزید.

- هیونگ ماهی‌ها چطوری تو دریا بازی می‌کنن؟

نگاهی به جثه‌ی کوچک توهمش انداخت و لبخند تلخی زد و جواب داد:

- توی آب می‌رقصن.

- خفه نمی‌شن؟

باز هم صدای خاطرات درون گوش‌هاش پیچید.

- نه. بلدن چطوری برقصن.

- پس چرا می‌میرن؟

- می‌میرن؟ ماهی‌ها نمی‌میرن تهیونگ.

پسر بچه خودش رو کنار قایق کشید و انگشت‌اشاره‌اش رو به فراز دریا کشید و گفت:

- اما دفعه قبل خودم دیدم اونجا یه ماهی روی آب خوابیده بود و تکون نمی‌خورد. مرده بود.

تلالو آفتاب روی موج‌ها، چشم‌هاشون رو اذیت می‌کرد.

پسر جوان نگاهی به چهره‌ی معصوم برادرزاده‌ش انداخت و بعد از مکثی جواب داد:

- احتمالا از رقصیدن خسته شده بوده.

- بعد تو این‌ها رو می‌گیری و می‌دی تا مردم بخورن؟

پسر جوان سری به نفی تکون داد.

- کسی ماهی خسته نمی‌خوره تهیونگ. همه دلشون می‌خواد زندگی بدزدن.

پسر که گیج شده بود لحظه‌ای سکوت کرد و به موج‌های آب و قلاب ثابت خیره شد.

- تو چی جین هیونگ؟ تو هم بلدی؟

قلاب ماهیش رو کنار گذاشت و با لبخند سمتش خم شد تا هم قدش بشه. بهش اجازه‌ی ایستادن درون قایق رو نمی‌داد.

- می‌خوای به تو هم یاد بدم؟!

پسر کوچک با شوق سرش رو تکون داد که جین با گرفتن تایید تهیونگ پاروهاش رو داخل آب فرو برد و اون جثه‌ی چوبی رو به سمت قسمت‌های کم عمق برد و صبر کرد تا موج‌ها آروم بگیرند.

با کند شدن حرکات قایق بر روی موج‌ها، بلیزش رو از تنش بیرون کشید که تهیونگ هم به تبعیت از عموش تیشرتش رو از دست‌هاش در آورد و سپس با زور بازوهای کوچکش سرش رو به همراه فرفری‌های سیاهش از اون تنگه بیرون کشید و موهاش بالا پرید و جین از حجم موهای پسر به خنده افتاد.

در ابتدا خودش با احتیاط از قایق پیاده شد و سرمای آب تا قفسه‌سینه‌ش رسوخ کرد. طناب قایق رو به دور زانوش بست و سپس دست‌هاش رو سمت پسر داخل قایق گرفت و زیربغل‌هاش رو گرفت و با احتیاط از قایق بیرون کشید و روی شونه‌هاش گذاشت.

پسر بچه با خیس شدن پاهاش تا بالای مچ‌هاش که از روی شونه‌های جین آویزان بود به خودش لرزید.

پسر جوان دست‌های کوچک تهیونگ رو گرفت و گفت:

- دلت می‌خواد بایستی؟

Adonia | VkookWhere stories live. Discover now