Part 8

227 61 9
                                    

ما در خانه ای از دروغ زندگی میکردیم ..
با دروغ بزرگ شدیم و فراموش کردیم چگونه سرنوشت خود را از رشته های دروغین زندگی جدا کنیم.
رشته هایی که با گذر روز قرمز ترمیشد ، قرمز .. به رنگ خون!
میخواستیم فرار کنیم .. از خونی که دستهایمان را کثیف کرده بود ، از سرنوشتی که پایانی نداشت با رنگ لبخند.
اما .. واقعا قدرت اینکار را داشتیم ؟
گذشته ای دور .. سرنوشتی تاریک ؛ فراموش میشد خون هایی که ریخته شده بود ؟
فراموش میشد .. سرگذشتی که به سیاهیِ تاریکی بود ؟
باید منتظر بود و دید ..
خانه ای بدون دروغ وجود داشت ؟

                          **********

یوجین بعد از مطمئن شدن از جای جونگ کوک شروع به دویدن به سمت لوکیشنی که نامجون فرستاده بود کرد.
همزمان دکمه کنار ساعتش رو فشار داد و با شنیدن صدای تیک ، ایرپاد کوچیک و تقریبا نامرعی که از ساعت در اومده بود رو توی گوشش گذاشت تا اتصالش به پسرا وصل بشه.
بلافاصله با وصل شدن یوجین ، یونگی گفت : اعلام وضعیت .."
نامجون با صدایی که اروم و جدی به نظر میرسید شروع به حرف زدن کرد : چهار خوناشام سیاه .. توی پاساژ متروکه هستن! هنوز به کسی اسیب نزدن اما تا الان ده ادم رو توی پاساژ شناسایی کردم .."
با شنیدن این حرف اخمی کرد و گفت : داری میگی اونا رو گروگان گرفتن ؟"
نامجون بلافاصله جواب داد : نه دقیقا .. دارن یکارایی میکنن ، اما برای اینکه صداشون رو بشنوم باید نزدیک تر برم و اینطور ممکنه متوجه حضورم بشن . باید سریع تر بیاید .. وقتمون کمه ! نمیتونم بیشتر از این منتظر بمونم !!"
به دنبال این حرف نامجون .. یونگی جواب داد : من توی موقعیتم .. دارم میام سمتت نامجون "
یوجین با اخم نیم نگاهی به ساختمون روبه روش انداخت و با پرشی بلند  روی سقف اون فرود اومد ، همزمان که از سایه پشت بوم ها شروع به دویدن میکرد گفت : منم نزدیکم .. حرکت توی روز سخته اما دارم خودم رو میرسونم "
با دیدن فاصله نچندان کم بین دو اپارتمان سرعتش رو بیشتر کرد و   با گرفتن شتاب لازم از سقف اپارتمان پرید و روی اون یکی سقف فرود اومد.
سکوت چند ثانیه ای که ایجاد شده بود با صدای تهیونگ شکسته شد که گفت : من .. موقعیتم دوره اما دارم سمت لوکیشن حرکت میکنم ، میتونم خودم رو تا حداقل هفت دقیقه دیگه به اونجا برسونم "
اخم غلیظی بین ابروهای دختر جا گرفته بود.. چهار خوناشام سیاه در برابرشون قرار داشتن و حدود ده انسان برای محافظت.
جیمین و جی هوپ که برای تحقیق روی کشتار های بی نام و نشون اخیر از شهر خارج شده بودن و جین هم اون طرف سئول بود و نمیتونست خودش رو به موقع برسونه‌.
شاید چهار نفری میتونستن راحت تمومش کنن اما نگران تنها بودن جونگ کوک بود ، اگر یک درصد .. فقط یک درصد این حمله یه طعمه بود .. حداقل یکی از اونها باید پیش جونگ کوک باشه !
بنابراین .. همزمان با پایین پریدن از بالای ساختمون گفت : تهیونگ تو بهتره بری پایگاه ، جونگ کوک تنهاست . نگرانم که این حمله یه طعمه باشه .. باید یکیمون اونجا باشه تا مراقب اوضاع بمونه "
با شنیدن این حرف .. صدای خشمگین تهیونگ توی گوشش پیچید : خب چرا خودت تنهاش گذاشتی ؟؟ تو پایگاه رو با وجود دونستن این خالی گذاشتی و اومدی ؟"
یوجین نفسش رو کلافه بیرون داد و از اونجایی که توی این فاصله کوچه یا ساختمون بلندی برای حرکت نداشت .. با قدم هایی تند شروع به رد شدن از جمعیت در حال عبور از عابر کرد و عصبی گفت : تو از موقعیت دور تر بودی تهیونگ !! تا وقتی که تو برسی ممکنه کار از کار گذشته باشه .. من سریع تر میتونم خودم رو برسونم "
به دنبال یوجین صدای نامجون هم اومد که گفت : درسته تهیونگ .. وقت زیادی برای صبر نداریم ، خودمون سه تا از پسش برمیایم تو برو پایگاه ‌. "
تهیونگ بعد از دندون قرچه ای که صداش توی گوش هرچهار نفرشون پیچید گفت : خیله خب .. اوکیه ! به همه اعضای پایگاه اعلام اماده باش میدم ، در صورت بهم ریختن اوضاع یه علامت بفرستید تا یک گروه رو بفرستم "
یونگی با صدایی راضی گفت : حله !"
یوجین با عبور از تجمع مردم دوباره شروع به دویدن کرد و با عبور از اون منطقه بلاخره به لوکیشن رسید.
با دیدن نامجون و یونگی که نزدیک به پاساژ کمین کرده بودن زمزمه کرد: من توی موقعیتم .. دارم میام سمت شما پسرا "
و با قدم هایی اروم و بیصدا ، در حالی که اطراف رو میپایید به سمت اونها حرکت کرد که تهیونگ با گفتن 'مراقب خودتون باشید' ارتباطتش رو باهاشون قطع کرد.
یوجین با رسیدن به اونها .. کنار نامجون قرار گرفت و با نیم نگاهی به اون گفت : اوضاع هنوز ارومه ؟ "
نامجون که عینک دیجیتالیش که رنگی مایل به سبز داشت رو روی چشم گذاشته بود  نگاهی دقیق به ساختمون کرد و گفت : اروم به نظر میرسه .. دارن باهم حرف میزنن و کارایی میکنن "
یونگی در حالی که اماده مبارزه میشد گفت : نباید بیشتر از این صبر کنیم .. هر کاری که دارن میکنن باید جلوش رو بگیریم !"
یوجین سری به نشونه تایید تکون داد که نامجون گفت : وقتشه ، فرصت زیادی نداریم "
و با اشاره نامجون ، هر سه بدون خارج شدن از گارد و در معرض دید قرار گرفتن سمت پاساژ متروکه حرکت کردن.
شیشه های پاساژ به دلیل متروکه بودنش پوشونده شده بود و این دلیلی بود که اون تخم حروم ها جرات کرده بودن در طول روز حرکت کنن.. یه جورایی این خطرناک بود !
یوجین نیم نگاهی به یونگی انداخت و با تایید سر همزمانشون ، یوجین به سمت چپ و اون به سمت راست حرکت کرد.
کمرش خم بود و بی صدا حرکت میکرد چراکه کوچیک ترین جنبشی میتونست باعث کشته شدن یک نفر بشه !
این چند وقت حرکت خوناشام های سیاه بیشتر شده بود و این یوجین رو میترسوند که نکنه در حال انجام کاری باشن و اون جسد های بی نام و نشون با اون رد زخم ها .. اون رو نگران تر میکرد .
صدای نامجون توی گوششون پیچید و حواس دختر رو جمع کرد : با شماره سه وارد میشیم .."
یوجین تره ای از موهاش که توی صورتش اومده بود رو کنار زد و با زدن دکمه های لازم توی ساعتش .. اون ساعت به ظاهر معمولی به شکل یه مچ بند در اومد و لایه ای نازک شکل دستبند از اون بالا اومد که اون رو در اورد و همزمان که نامجون شماره یک رو گفت دور مچ دیگش انداخت.
لایه های نازکی از اون دستبند های دور مچش بالا رفت و همزمان با شماره دو تیغ های فوق تیزی از سر هر ده انگشتش بیرون زد.
یوجین به ارومی زمزمه کرد : وقت مبارزست .."
و صدای نامجون توی گوششون پیچید که گفت : سه !"
.
.

𝑬𝒏𝒅𝒍𝒆𝒔𝒔Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum