با صدای شکستن چیزی از خواب پریدم
یکم گیج و منگ بودم ساعت هشت بود و هوا تاریک . روز خسته کننده ای بود بعد از اینکه یه دوش گرفتم بدون اینکه نهار بخورم خوابیدم
احساس خفگی داشتم و بوی دود میومد انگار هوای اتاق تیره شده بود
نکنه چیزی اتیش گرفته
با عجله از تخت پایین اومدم و پنجره اتاقمو باز کردم و دود بیشتری اومد تو
نه واقعا انگار یه چیزی شده
سریع از پله ها پایین رفتم
_بابا .سارا . مکس .
و هیچ جوابی نیومد
پایین وحشتناک بود همه جای خونه دود سیاه رنگ بود به سختی نفس کشیدم و با استین بلوزم جلوی دهنمو گرفتم
ز : پنجره ها رو باز کن نلا
صدای بابام بود
_ کجایی بابا اینجا چرا این طوریه ؟
ز : اشپز خونم پنجره هار باز کن تا دود بره بیرون
در ورودی و پنجره ها رو باز کردم و رفتم سمت اشپز خونه
زین یه حوله ی خیس رو مدام توی هوا تکون میداد
بعد از تقریبا یه ربع دود رفت و فقط خونه بوی دود گرفته بود
چشمام اشکی بود
اروم پاکش کردم
_باز اشپزی کردی بابا
گفتم و سر میز نشستم
_مریضی مکس بدتر شده سارا بردش دکتر شامم نداشتیم خواستم یکم هرنمایی کنم که گند خورد بهش
گفت و یه تیکه گوشت رو توی تابه انداخت و مثل یوزپلنگ شیرجه زد که روغنش نریزه رو خودش
ز : تا ده دقیقه ی دیگه شام حاظر میشه
_بابا
ز :هوم
_ تو می خوای ازدواج کنی ؟
نمی دونم چرا این سوالو الان پرسیدم اما اونم ادمه و بالاخره باید ازدواج کنه
هرچقدرم که مخالف باشم نمی خوام اون به خاطر من اذیت شه یا نیازاشو سرکوب کنه .
من فقط می خواستم اون عاشق بشه و با میل و علاقه ی خودش ازدواج کنه نه اینکه به زور وارد رابطه ی کاری بشه
ز: نمی خوام باعث مرگ کسی باشم نلا
قشنگ بهم تیکه انداخت
ابروشو داد بالا و نیشخند زد
_اگه بفهمم کسی رو واقعا دوست داری اذیتش نمی کنم
ز : اونوقت چه طوری میخوای بفهمی من کسی و دوست دارم یا نه
_ اینو دیگه از خودت یاد گرفتم از چشمت می فهمم
سرشو تکون داد و تابه رو از روی گاز برداشت
_جواب سوالمو بده . همیشه ازش تفره میری
ز : خب الان هنوز هیچ برنامه ای براش ندارم
_سی و چهار سالته بابا
یه جوری گفتم سی و چهار که انگار شصت سالشه
ز : اولا سی و چهار سالمه نه نود سال دوما ازدواج که همین طوری نیست ادما باید نیمه ی گمشدشونو پیدا کنن
_هنوز پیدا نکردی ؟
ز : نه
سرش پایین بود
"شایدم گمش کردم "
زیر لب گفت اما من شنیدم
منظورش چی بود ؟ یعنی کسی رو دوست داشته ؟
یه تیکه از استیک نه چندان زیبا ی هنر زین رو گذاشتم تو دهنم
ولی ایکاش نمی کردم مزه ی گوشت خام میداد و اب داشت . به هر زحمتی که بود قورتش دادم
ز : چیزه من میرم زنگ بزنم یه چیزی بیارن . تو هم اینارو ببر بده اون گربه سفیده فک کنم هنوزتو حیاطه
قیافش فوق العاده خنده دار بود
_باشه
گفتم . اما هنوزم ذهنم درگیر حرف زینه
اگه کسی رو دوست داره پس باید بهم برسن.
آقا یعنی چی چرا نظر نمیدین؟
خوشتون نمیاد آپ نکنم
![](https://img.wattpad.com/cover/113326244-288-k359230.jpg)
YOU ARE READING
Daddy (Z . M )
Fanfictionهمیشه فکر میکردم چون بابام یه خواننده ی جوون و معروفه خیلی خوش بختم حد اقل تا زمانی که زندگی ثابت کرد کاملا در اشتباهم